اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روبة

نویسه گردانی: RWB
روبة. [ رَب َ / رو ب َ ] (ع اِ) مایه ٔ شیر یا بقیه ٔ شیر. (منتهی الارب ). مایه ای که در شیر افکنند تا ماست شود. «شُب ْ شَوباً لک روبته »؛ مثلی است و در مورد کسی گفته میشود که کاری را بر عهده گیرد که در آن وی را بهره ای از نفع باشد و نظیر این مثل است : «احلب ْ حَلَباً لک شطره ». (از اقرب الموارد). مایه ٔ شیر یا بقیه ٔ شیر آشامیده شده . (از معجم متن اللغة). || آب منی گشن گردآمده از ترک گشنی یا آب منی آن گردآمده در زهدان . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). || حاجت ، و گویند: فلان لایقوم بروبة اهله ؛ یعنی فلان به برآوردن نیاز اهل خویش قیام نمیکند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) ۞ . || ماده ٔ زندگانی . (منتهی الارب ). قوام عیش . (از اقرب الموارد). || فراهم آمدنگاه کار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پاره ای از شب . (منتهی الارب ). بهره ای از شب . (از اقرب الموارد). ۞ || پاره ٔ گوشت . (منتهی الارب ). قطعه ای از گوشت . (از اقرب الموارد). قطعه ای از چیزی یا از گوشت بویژه . (از معجم متن اللغة) ۞ . || سیخ آهن سرکج که بدان شکار را از سوراخ آن بیرون کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) ۞ . || درویشی . (منتهی الارب ). فقر. (اقرب الموارد). || درخت چنار. (منتهی الارب ). شجرةالنلک ۞ ای الزعرور. (اقرب الموارد). شجرةالنلک ، و فسره ابن السید الزعرور. (تاج العروس ). || زمین نفیس جیّد بسیارگیاه . (منتهی الارب ). زمین بسیارگیاه . (از اقرب الموارد). زمین مرغوب بسیار گیاه و درخت . (از معجم متن اللغة) ۞ . || هر چیز که به اصلاح آورد چیزی را. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). || عقل و گویند: انا اذ ذاک غلام لیس لی روبة. (از منتهی الارب ). الروبة من الرجل ؛ عقل وی . (از معجم متن اللغة). || (اِمص ) کاهلی و سستی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
رؤبة. [ رُءْ ب َ ] (ع اِ) چوب پاره ای که بدان پیوند کنند بر خنور شکسته . (منتهی الارب ).قطعه ای از چوب که با آن ظرف شکسته را پیوند کنند. (...
روبه . [ ب َه ْ ] (اِ) همان روباه باشد که جانوری است دشتی و به حیله گری مشهور است . (آنندراج ). روباه . (ناظم الاطباء). مخفف روباه . رجوع به...
روبه باز. [ ب َه ْ ] (نف مرکب ) روباه باز. حیله گر. مکار. نیرنگ باز. در افعال و رفتار وصفت و طبیعت چون روباه محیل و فریبنده : به غمزه عقل گد...
روبه رضا. [ ب ِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قائد رحمت بخش زاغه از شهرستان خرم آباد واقع در 13هزارگزی شمال غربی زاغه و 5هزارگزی غرب راه ...
روبه مزاج . [ ب َه ْ م ِ ] (ص مرکب ) روباه طبع. روباه طبیعت . جبان و ترسو چون روباه : آنکه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتی...
روبه بازی . [ ب َه ْ ](حامص مرکب ) کنایه از مکر و فریب و دغل بازی . (آنندراج ). روباه بازی . رجوع به روباه بازی شود : این سگ صفتان کنند ای آه...
خانه روبه . [ ن َ / ن ِ ب َ /ب ِ ] (اِ مرکب ) زبیل . خاکروبه . (ناظم الاطباء). آنچه از روفتن خانه از گرد و خاک و ریزه های طعام و جز آن گرد آید. ...
خرمن روبه . [ خ ِ / خ َ م َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) گندم و جو باقی مانده در خرمن بعد بباد دادن آن . حُصالة. (محمودبن عمر ربنجنی ). حُسالة. (محمودبن...
روبه شانگی . [ ب َه ْ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) نظیر گربه شانگی ، کنایه از حیله گری و نیرنگ بازی و مکاری است . رجوع به گربه شان و گربه شاندن ...
رو به زوال و نابودی رفتن
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.