روح
نویسه گردانی:
RWḤ
روح . (اِخ ) ابن عطأبن ابی میمونه ٔ بصری .محدث است و از پدرش روایت دارد. (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
روح بخاری . [ ح ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان . در اصطلاح طبیبان قدیم به روح اطلاق میشد که قوه ٔ زندگی و حس و حرکت را میپذیرد. رجوع ...
روح انسان . [ ح ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح انسانی . در حکمة الاشراق (ص 267) آمده : روح انسان که همان روح الهی است در این عالم نی...
روح توتیا. [ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی جست که بعد از سوختن آن را در چشم کشند. (غیاث اللغات ). جست که نوعی از فلزات است و بعربی...
روح طبیعی . [ ح ِ طَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح طبعی . بعقیده ٔ قدما قوتی که در جگر جای دارد. صاحب غیاث اللغات آرد: آنچه از روح به جگر ر...
روح دمیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) جان بخشیدن . زنده کردن . دمیدن روح . نفخ روح : این لطف بین که در گل آدم سرشته اندوین روح بین که در ت...
روح خیالی . [ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بگفته ٔ امام غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را اخذ کرده ، ...
روح نباتی . [ ح ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ آنچه موجب حیات و زندگانی نباتات است . (ازناظم الاطباء). روح نامیه . رجوع به روح نامیه ...
روح الحیاة. [ حُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به روح حیات شود.
روح القاء. [ ح ِ اِ ] (اِخ ) یعنی آنکه علم مغیبات را به قلب القاء میکند و او جبرئیل علیه السلام است . گاهی به قرآن نیز اطلاق شود، و مراد ...
روح نامیه . [ ح ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح نباتی . قوت نامیه . (آنندراج ). نیرویی در گیاهان که باعث نمو آنها گردد : ز روح نامیه...