اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روش

نویسه گردانی: RWŠ
روش . [ رَ وِ ] (اِمص ) ۞ طرز. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طریقه . (آنندراج ). قاعده و قانون . (برهان ) (ناظم الاطباء). راه . هنجار. شیوه . اسلوب . وَتیرَه . نَسَق . منوال . سبک . طریق . گونه . سنت . نَمَط. رسم و آیین . نهج . قاعده :
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بدین گونه پیش آوریدم روش .

فردوسی .


تو این را دروغ و فسانه مدان
بیک سان روش در زمانه مدان .

فردوسی .


بجای آوردی به روش سلف صالح خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
واقف گردان او را در آنچه جسته ای آنرا... و مستقیم بودن خود را بر ستوده تر روشها در طاعت او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
چون به نسبت روش خواجه و درویشان آن جمعهیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189). میانه رفتن و روش صالح یک جزو است از 24 جزو پیغامبری . (انیس الطالبین ص 12).
خاقانی بلند سخن در جهان منم
کآزادی از جهان روش حکمت من است .

خاقانی .


از طپش عشق تو در روش مدح شاه
خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین .

خاقانی .


در روش مدح تو خاطر خاقانی است
موی معانی شکاف روی معالی نگار.

خاقانی .


همه روز این شگرفی بود کارش
همه عمر این روش بود اختیارش .

نظامی .


وزآن بیمایگان را مایه بخشیم
روان را زین روش پیرایه بخشیم .

نظامی (خسرو و شیرین ص 431).


دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی .

حافظ.


تو بندگی چوگدایان بشرطمزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند.

حافظ.


کینه جویی روش احسان نیست
هرکه احسان نکند انسان نیست .

جامی .


- روش احمد داشتن ؛ پیروی و اطاعت پیغمبر آخرالزمان را کردن . (ناظم الاطباء).
- نیکوروش ؛ آنکه شیوه و راه و رسم پسندیده داشته باشد :
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقض تو گفتن نیابد مجال .

سعدی .


|| راه رفتن . (برهان ). حرکت و آمدوشد. (ناظم الاطباء). رفتار. مَشْی . رفتن . علم رفتن :
که هرچیز کو آفرید از بوش
بدان سو کشد بندگان را روش .

فردوسی .


هرآن چیز کو خواست اندر بوش
به آن است چرخ روان را روش .

فردوسی .


همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور پیشتر ز ظلام .

فرخی .


روش دارد ستاره بآسمان بر
همیدون مهر دارد تن بجان بر.

(ویس و رامین ).


خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .

خاقانی .


نجویند کین تازه دارند مهر
مگر کز روش بازماند سپهر.

نظامی .


کاین روش از راه قضا دور دار
چون تو قضا را بجوی صدهزار.

نظامی .


پای طلب از روش فروماند
می بینم و چاره نیست الاک .

سعدی .


من آدمی بچنین قد و شکل و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت .

سعدی .


مکن اندر روش قدمها سست
تا بیاری سبوز آب درست .

اوحدی .


زاغی روش کبک دری می آموخت
آن دست نداد و راه خود رفت ز دست .

؟ (از امثال و حکم ).


- شکم روش ؛ اسهال . (ناظم الاطباء).
|| خرامیدن و درگذشتن . (از برهان قاطع). طرز و رسم خرامیدن . (ناظم الاطباء) :
در این روش که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش .

سعدی .


در این روش که تویی پیش هرکه بازآیی
گرش به تیغ زنی روی باز پس نکند.

سعدی .


|| سبقت گرفتن . (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || قضا. (یادداشت مؤلف ) :
نگردد به کام تو هرگز روش
روش دیگر و تو بدیگر منش .

ابوشکور.


|| مثل و مانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). || (اِ) راهرو میان باغ . (برهان قاطع) (از آنندراج ). خیابان .(برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). معبر. (ناظم الاطباء) :
چمنهای آنرا ز نزهت ریاحین
روشهای آنرا ز خوبی صنوبر.

ازرقی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
روش . (ص ) مخفف روشن باشد که از روشنائی است چنانکه گویند «چشم شما روش ». (برهان قاطع). مخفف روشن . چنانکه گویند چش روشی یعنی چشم روشن . ...
روش . [ رَ / رُو ] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را...
روش . [ رَ ] (ع مص ) بسیار خوردن و کم خوردن . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). بسیار خوردن و کم خوردن . و از اضداد است و در لسان روش ، خور...
روش . [ رَ ] (ع اِ) سبکی عقل . (از معجم متن اللغة).
روش . [ رَ ] (اِخ ) از قدیسان دین مسیح بشمار میرود. وی در مونتپلیه ٔ فرانسه بدنیا آمد (1295 - 1327م .) و قسمتی از عمر خویش را در ایتالیا وقف د...
رؤش . [ رَ ئو ] (ع ص ) مرد صاحب گوش بسیارموی . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغه ). || مردی که موی چهره اش بسیار باشد. (از معجم متن ...
رنگ روش . [ رَ ] (نف مرکب ) مخفف رنگ فروش . رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). صباغ : از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب کون لنگ خای کرد...
خوش روش . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ وِ ] (ص مرکب ) آنکه رفتار خوش دارد. صاحب اخلاق حمیده . خوش کردار. خوش عمل .
شکم روش . [ ش ِ ک َ رَ وِ ] (اِ مرکب ) شکم رو. اسهال . (ناظم الاطباء). پیچاک شکم . شکم روه . بیرون روه . اختلاف . تردد. اطلاق . (یادداشت مؤلف ). ا...
نیک روش .[ رَ وِ ] (ص مرکب ) خوش رفتار. نیک سیر. نیکورفتار.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.