اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روشن

نویسه گردانی: RWŠN
روشن . [ رَ ش َ ] (معرب ، اِ) روزن . (دهار) (منتهی الارب ). کُوَّة. ج ، رَواشِن . (از اقرب الموارد).مضوی . (یادداشت مؤلف ) : دود غم و اندوه از موقد دل او به روشن چشم او برآمد. (تاج المآثر).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
روشن رای . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی که فکر صحیح و تدبیر صائب داشته باشد. روشن بین . صائب رای . (آنندراج ). روشن فکر. لَهِم (یاد...
روشن روی . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) وَضی ٔ. نیکوروی . (زمخشری ). روشن . تابان . درخشان . (از یادداشت مؤلف ) : به صبح چیست ؟ به صبح آفتاب روش...
روز روشن . [ زِ رَ / رُو ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه است از روز خوش . (از آنندراج ).
روشن بصر. [ رَ / رُو ش َ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) پاک نظرو بینا. (ناظم الاطباء). روشن بین . دانا : خرد را تو روشن بصر کرده ای چراغ هدایت تو برکرده ای ....
روشن بین .[ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) بینا. دانا. (فرهنگ فارسی معین ). پاک نظر و بینا. (ناظم الاطباء) : اشعار زهد و پند بسی گفته ست آن تیره چشم ...
روشن پوش . [ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ روشنایی . || (اِ) برقع: برقع الدابة؛ روشن پوش پوشید ستور را. (از زمخشری ).
روشن تاب . [ رَ / رُو ش َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه روشنایی از او می تابد. درخشان : چو بحر ژرف سپهر و چو لنگر زرین فتاده در بن بحر آفتاب روشن ت...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
معلوم الحال
روشن دشت، منطقه‌ای در جنوب‌شرق شهر اصفهان، نامش را از یک اتفاق مهم در گذشته گرفته است. صاحب زمین‌های قدیمی این منطقه آقای فرهمند بودند که یکی از برادر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.