اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رهبان

نویسه گردانی: RHBAN
رهبان . [رُ ] (ع اِ) پارسای ترسایان . ج ، رَهابین ، رَهابِنَة، رُهبانون . (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان ،مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان . (تاج العروس ). ترسکار. ظاهراً معرب از رَهبان فارسی . (یادداشت مؤلف ). زاهد ترسایان . (شرفنامه ٔ منیری ). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده ٔ نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک ، و «بان » به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان . (از برهان ).ج ِ راهب (عربی ) یعنی از خدا بترس ، و آن لقب روحانیون عیسوی است . ترسا مقابل همین کلمه است . (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان . برخی آن را مفرد و برخی ج ِ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : اندر وی [ اندر شهرها از ناحیت جزیره ] رهبانان اند. (حدود العالم ).
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم .

فردوسی .


برفتند از آن سوگواران بسی
سکوبا و رهبان ز هر در کسی .

فردوسی .


سکوبا و رهبان سوی شهریار
برفتند با هدیه و با نثار.

فردوسی .


عاقل دانست کو چه گفت و لیکن
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل .

ناصرخسرو.


به امید آن عالم است ای برادر
شب و روز بی خواب و باروزه رهبان .

ناصرخسرو.


انجیل آغاز کرد بلبل بر گل
چون ز بنفشه بدید حالت رهبان .

مختاری غزنوی .


نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها.

خاقانی .


رخ صبح قندیل عیسی فروزد
تن ابر زنجیر رهبان نماید.

خاقانی .


طبال نفیر آهنین کوس
رهبان کلیسیای افسوس .

نظامی .


به خود بس زار گریم تا گه روز
ز من رهبان و زاهد زاری آموز.

نظامی .


فرس می راند تا رهبان آن دیر
که راند از اختران با او بسی سیر.

نظامی .


اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری
چو دیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی .

خواجو (از شرفنامه ٔ منیری ).


چو زلفت نیز زناری به صد سال
نه رهبان و نه راهب می نماید.

عطار.


یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرةالاولیاء عطار).
هین مکن خود را خصی رهبان مشو
زانکه عفت هست شهوت را گرو.

مولوی .


چو رهبان شد اندر لباس کبود
بنفشه مگر دین عیسی گرفت .

تاج مآثر (از شرفنامه ٔ منیری ).


|| ج ِ راهب . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). ج ِ راهب . و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج ، رهابین ، رهبانون ، رهابنة. (از متن اللغة) (از منتهی الارب ). رجوع به راهب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
رهبان . [ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند راه . (ناظم الاطباء) (برهان ). راهرو. (شرفنامه ٔ منیری ). نگهبان و حافظ راه . (ناظم الاطباء) : گرفته را...
رهبان . [ رَ ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است در ترس از رَهِب َ مانند خشیان از خَشِی َ. ج ، رهابین ، رهابنة، رهبانون . (از اقرب الموارد). ترسنده . (از...
رهبان . [ رُ ] (ع مص ) رَهَبان . مصدر به معنی رَهَب . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجوع ...
رهبان .[ رَ هََ ] (ع مص ) رُهبان . مصدر به معنی رَهَب . (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رَهَب شود.
رهبان خانه . [ رُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) صومعه و منزل رهبان ترسایان . (ناظم الاطباء). رجوع به رهبان شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.