اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ریش گاو

نویسه گردانی: RYŠ GAW
ریش گاو. [ ش ِ / ش ْ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) مردم احمق و ابله و طامع و صاحب آمال و آرزوهای دور و دراز، مانند کسی که همه روزه صبح از خانه ٔ خود به درآید به امید اینکه در راه گنجی یابد و چنین و چنان کند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). احمق . (شرفنامه ٔ منیری ). احمق و ابله . خام طمع. مسخره . (غیاث اللغات ). مردی از دیگری پرسید ریش گاو کیست ؟ گفت آنکه از بام تا شام در کوی و برزن گردد به امید آنکه نقدی در راه یابد. گفت ای رفیق پس تا من بوده ام ریش گاو بوده ام . (امثال و حکم دهخدا) (آنندراج ) (از برهان ). برابر کون خر باشد و آن چنان بود که دایم خیال های محال کند. (از فرهنگ خطی ) :
در آنکه نادان بودم چو گرد کردم ریش
مرا بنام همه ریش گاو خواند پدر.

مسعودسعد.


بس ریش گاوی ای خر ز نار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه .

سوزنی .


چون مر او را واضع خرمایه گیرد ریش گاو
گاو او در خرمن من باشد از کون خری
چون نداری بر کسی حقی ، حقیقت دان که هست
هم تقاضا ریش گاو و هم هجا کون خری .

انوری (از آنندراج ).


چرخ داند که ریشخند است آن
نه چو آن ریش گاو کون خر است .

انوری .


بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی .

نظامی .


ای بسا گنج آگنان کنجکاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.

مولوی .


ریش گاو و بنده ٔ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او.

مولوی .


هرکسی شد بر خیالی ریش گاو
گشته بر سودای گنجی کنجکاو.

مولوی .


|| افسار گاو. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.