زاخر
نویسه گردانی:
ZʼḴR
زاخر. [ خ ِ ] (ع ص ) دریای بسیار آب و پر. (آنندراج ) (دهار) (اقرب الموارد). و بدین معنی است که گویند: فلان بحر زاخر و بدر زاهر است . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || وادی که آب در آن موج میزند. (شرفنامه ٔ منیری ). وادی پهناور که سیل آن را پر کند و آب آن ارتفاع یابد. (تاج العروس ). || مردم که در جوش و حرکت برای جنگ یا سفر باشند. || دیگ جوشان . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || دریا. (دهار) (شرفنامه ٔمنیری ). || اصل نیکو و نامی . شرف بلند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نبات بلند. (اقرب الموارد) (دهار). || آنکه فخریه کند. (اقرب الموارد). || مرد شادمان . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
زاخر. [ خ ِ ] (اِخ )عبداﷲ (1680 - 1728 م .). از پیشوایان نهضت ادبی عرب و مسیحی است . وی مطبعه ٔ عربی دیر ماریوحنای صابغ رادر خنشاره ٔ لبنان تا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ذاخر. [ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذخر. فربه . فربی .سمین . || ذخیره کننده . دست پس دارنده . پستائی کننده . یخنی نهنده . || (اِخ ) نام مردی .