اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبل

نویسه گردانی: ZBL
زبل . [ زِ ] (ع اِ) سرگین .(اقرب الموارد) (دهار) (متن اللغة) (بحر الجواهر). سرگین اسب و غیره . (غیاث اللغات ). زبل سرگین (سرجین ). و در حدیث عمر است که زنی ناشزه را بفرمود تا در زبلدان زندانی کنند. (از نهایه ابن اثیر). زبل و زبیل سرگین است و مزبله جای افکندن آن . (شرح قاموس ). سرگین . سرجین . سرقین . (مقدمة الادب چ لایپزیک ص 22). به لغت سریانی جنس او (افکنده ٔ حیوانات ) را «ازبلادها» گویند... و آنچه از سگ پیدا آید، بسریانی «ازبلاد کلبا» گویند و خر و سوسمار را «ازبلادخودانا» و خر موش را «ازبلادعفیرا» گویند. ارحانی گوید: افکنده ٔ جمله حیوانات که بپارسی او را سرگین گویند. خشک کننده است مر جراحتها را از مزاج ، و عضو که مجاور او شود، گرم کند. (از صیدنه ٔ بیرونی ذیل : خرو). زبل بپارسی سرگین گویند و مختلف بود بسبب اختلاف حیوانات و اختلاف اشخاص ... و مجموع زبلها محلل و مسخن و مجفف بود. (اختیارات بدیعی ). افکنده . (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). بعر. اختیارات . بشک . (صیدنه ). (بشکل ). پلیدی . (مقدمة الادب ). پیخال . چلغوز. (برهان قاطع): خثاالبقر؛ زبل گاو است . (اختیارات بدیعی ). ضریر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (ترجمه ٔ صیدنه ). ذرق . (اختیارات بدیعی ). عذرة. (مقدمة الادب زمخشری ). غائط. (مقدمة الادب ). فضلة. گندگی :
زبل گشته قوت خاک از شیوه ای
ز آن غذا زاده زمین را میوه ای .

مولوی (مثنوی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زبل البرذون . [ زِ لُل ْ ب ِ ذَ ] (ع اِ مرکب ) سرگین استر. روث البرذون چون دود کنند در زیر زن ، بچه ٔ مرده بیندازد و مشیمه بیرون آرد. (اختیارا...
زبل التمساح . [ زِ لُت ْ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) مدفوع نهنگ .ابوعلی بن سینا آرد: زبل تمساح رفع سفیدی را سود دارد. (مفردات قانون ذیل زبل ). زبل نه...
زبل الاطفال . [ زِ لُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودک . عذره ٔ کودک . بیرونی آرد: افکنده ٔ کودکان ریشها که در سرپدید آید سود دارد و اگر در آن ری...
زبل الانسان . [ زِ لُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) چون خشک کنند و با شراب و عسل بیاشامند سودمند بود جهت تبهای دائر و گزیدگی جانوران و داروهای کشنده ...
زبل الزرازیر. [ زِ لُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) بهترین آن بود که از زرزوری ۞ گیرند که برنج خورده بود، قوبا و بهق و کلف را سود دهد. (اختیارات بد...
زبل الصبیان . [ زِ لُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهن...
زبل العصافیر. [ زِ لُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ گنجشک . نافع است بیاض را. (از قانون ابن سینا ج 1). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: سرگین گنجشک ...
زبل درانداختن . [ زِ دَ اَت َ ] (مص مرکب ) (... بزمین ) کود دادن . رشوه دادن .
ذبل . [ ذَ ب َ ] (ع اِ) پوست باخه ٔ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابه ٔ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش ...
ذبل . [ ذُ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذابل .
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.