اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبل

نویسه گردانی: ZBL
زبل . [ زَ ] (ع مص ) اصلاح کشت با زِبل و مانند آن . و صریح مصباح آن است که از باب قعد ۞ و هم در آن کتاب زبول را مصدر دیگر این فعل یاد کرده است . (اقرب الموارد). زبل اصلاح زمین است بوسیله ٔ سرگین . (از نهایه ٔ ابن اثیر). سرگین افکندن بر زمین برای اصلاح او. (شرح قاموس ). زبل ، کود دادن زرع . (ابن درید ج 1 ص 382). اصلاح کردن زمین و کشت بوسیله ٔ کود دادن . تسمید. (از تاج العروس ). کود دادن زمین و زراعت . (از لسان العرب ). کوددادن با سرگین . (قطر المحیط) (متن اللغة). نیرو دادن کشت را بسرگین و همچنین است : زبل الارض . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). کود دادن زمین . در قرون وسطی ، زبل بدین معنی بکار میرفته است . || فربه ساختن . پروار کردن . چاق کردن . || استهزاء. مسخره گری . ادا کردن شوخیهای رکیک . (از دزی ج 1 ص 580). || نگه داشتن و حمل کردن . گویند: «فلان شدید الزبل اللقربة»؛ یعنی آنکه با دشواری مشک آب را حمل کند. و برخی گویند وجه اینکه یکی از منازل راه مکه را زباله خوانند آن است که آب در این منزل ضبط میشود.(از تاج العروس ). زبل ، حمل کردن . (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
زبل الفیل . [ زِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) گویند از حمل باز دارد. (از قانون ابن سینا ج 1: زبل ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: چون زن به پشم پاره ای...
زبل الدیک . [ زِ لُدْ دِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین خروس چون سحق کنند و برگزیدگی سگ دیوانه نهند سود دارد. (اختیارات بدیعی ).
زبل البقر. [ زِ لُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گاو. پشکل گاو. خرء الثور. بیرونی آرد: سرگین گاو، زهر زنبور را جذب کند و هر گاوی که نبات کَ...
زبل البازی . [ زِ لُل ْ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ باز و دیگر پرندگان شکاری و همچنین فضله ٔ مرغابی بکار نمی آیند زیرا بحد افراط گرم اند. (از قانون چ ...
زبل الحمار. [ زِ لُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) روث الحمار. سرگین خر. بیرونی آرد: سرگین خر خون بینی را منع کند و طریق او آن است که چون تازه باشد...
زبل الحمام . [ زِ لُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) پیخال کبوتر. فضله ٔ کبوتر. سرگین کبوتر. بیرونی آرد: سرگین کبوتر چون باسپندان آمیخته شود و بر سر طلا...
زبل الخطاف . [ زِ لُل ْ خ َطْ طا ] (ع اِ مرکب ) سرگین پرستوگ . ابوعلی بن سینا در قانون آرد: زبل خطاف اثری شگرف در بهبود سپیدی چشم دارد و من ...
زبل الخفاش . [ زِ لُل ْ خ ُف ْ فا ] (ع اِ مرکب ) سرگین شب پره چون بر قوبا طلا کنند سود دهد. (اختیارات بدیعی ). جهة قوبا و بیاض چشم . (تحفه ). ب...
زبل الجراد. [ زِ لُل ْ ج َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ ملخ . سرگین ملخ . بیرونی آرد: سرگین ملخ داغ سیاه و سپید را که براندام حادث شده و بهق و در...
زبل الدجاج . [ زِ لُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ مرغ . ذرق الدجاج . خرء الدجاج . سرگین مرغ . بیرونی ذیل خرو آرد: سرگین مرغ خناق را که از خوردن ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.