اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زج

نویسه گردانی: ZJ
زج . [ زَج ج ] (ع مص ) بن نیزه زدن کسی را، و فعل آن از باب نصر است . گویند: زججت الرجل ؛ یعنی او را به ابن نیزه زدم . (ناظم الاطباء).بر کسی آهن بن نیزه زدن . (از منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ).نیزه زدن کسی را. (آنندراج ) (از منتخب اللغات ). زدن کسی به ابن نیزه و انداختن نیزه بدو، و او را مزجوج گویند. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || تیر انداختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتخب اللغات شاهجهانی ). || نیزه را به زُج ّ آراستن . زُج ّ بر بن نیزه نهادن . نیزه را دارای زُج ّ ساختن ۞ . (از مصباح المنیر). || زدن با نیزه به شتاب . (ازتاج العروس ) (از لسان العرب ) (از متن اللغة). || دویدن . (از اقرب الموارد). || دویدن شترمرغ . (از منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اساس البلاغة). || (بمجاز) دویدن شترمرغ را زج گویند زیرا دویدن او را به پرتاب کردن و افکندن پایها تشبیه کنند، و هرگاه شترمرغ بدود گویند: «زج الظلیم برجله »، و ظلیم ازج ، شترمرغی که میدود. (از تاج العروس ). || (بمجاز) افکندن چیزی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد)(از جمهرة ج 1 ص 51) (از اساس البلاغة). زج بمعنی افکندن آید، گویند «زج بالشی ٔ من یده »؛ یعنی افکند آنرا از دست خود. در لسان آمده که زج افکندن توست چیزی را. (از تاج العروس ). || (بمجاز) رویانیدن . انبات . انماء. گویند: نزلنا بواد یزج النبات ؛ یعنی به دشتی فرودآمدیم که گیاهان را میرویاند و بیرون میدهد گویی آنرا از خود بیرون میافکند. ۞ (از تاج العروس از اساس ). رویانیدن . انماء. انبات . (از متن اللغة). شاعر گوید :
فی عازب ازج یزج نباتة
خال تمعج دونه الرواد.
|| (ص ) اَزِج . بمعنی دور است . (از اساس البلاغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زج . [ زُ ] (اِ) تیر پرتابی که کوتاه تر از تیرهای دیگر است و پیکانش از دندان فیل و شاخ گاو و امثال آنها است . (از فرهنگ نظام ) ۞ (از رشیدی...
زج . [ زَ ] (ص ، اِ) مخفف زاج (زن نوزا). زاجه . زجه . ۞ (از رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). در سامی آمده که «زج زنی است که بار نهاده و تا وقتی ...
زج . [ زَ ] (اِ) یک نوع مرغ زرد. (ناظم الاطباء).
زج . [ زَج ج ](ع اِ) شراب انجیر. ج ، زجوج . (از دزی ج 1 ص 581).
زج . [ زُج ج ] (ع اِ) آهن بن نیزه . ج ، زجاج ، و زِجَجة: رمح مزج ؛ نیزه ٔ بازُج ّ. (از منتهی الارب ). آهن بن نیزه . ج ، زِجاج ، زججة. (دهار) (...
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) آبیست که رسول خدا (ص ) عدأبن خالد را به اقطاع داد. (از تاج العروس ) (از متن اللغة). یاقوت آرد: زج را با لواثه ذکرمی...
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) موضعی است در ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . (مهذب الاسماء). یاقوت آرد: موضعی است که مرقش آنرا در شعر خویش...
زج لاوة.[ زُج ْ ج ُ وَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). موضعی است به نجد. (از متن اللغة). جایگاهی است . (از ترجمه ٔ قاموس ). جایی است در ...
ضج . [ ض َج ج ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . بانگ کردن . (زوزنی ). آواز کردن و نالیدن و فریاد کردن ازبیم ، یا عام است . (آنندراج ). ضجیج . (منته...
ظج . [ ظَج ج ] (ع مص ) بانگ و فریادخواهی کردن در جنگ ، و در غیر جنگ بیشتر به ضاد معجمه (ضَج ّ) گویند.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.