اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زجح

نویسه گردانی: ZJḤ
زجح . [ زَ ] (ع مص ) خراشیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از صراح ). از باب منع یعنی خراشید او را. (از ترجمه ٔ قاموس ). بمعنی سحج است . (از قاموس ). لغتی است در سحج . ۞ (از جمهره ٔ ابن درید ج 2 ص 55) (از متن اللغة).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۳ ثانیه
زجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (ص ، اِ) زن نوزا که آنرا زاج نیز گویند. (از شرفنامه ٔمنیری ). زنی را گویند که زاییده باشد و او را تا چهل روز زجه میتوان...
ضجة. [ ض َج ْ ج َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مردم . (منتهی الارب ). بانگ .فریاد. ناله . غوغا. شیون . خروش . فغان . ضج ّ. ضجیج .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.