اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زراف

نویسه گردانی: ZRʼF
زراف . [ زَ ] (از ع ، اِ) جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان ). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو شاخ باشد، مثل شاخ آهو سیاه رنگ و گوش و پای او به گوش وپای گاو ماند و دهان و سوراخ بینی او بدهان و بینی گاومیش و دم مشابه بدم شتر و پوست او منقش بود چون پوست پلنگ . و در سراج نوشته که دندانش بدندان خر ماندو هر دو دست دراز و هر دو پای کوتاه . بیشتر در ولایت نوبه بهم می رسد. (غیاث اللغات ). زرافه که یکی از حیوانات پستاندار نشخوارکن است و دارای گردنی دراز و آن را شترگاوپلنگ و زرناپا نیز گویند. (ناظم الاطباء).حیوانی است معروف ... و این لغت عربی است نه پارسی . زرافه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
چه خوش گفت شاگرد منسوج باف
چو عنقا برآورد و پیل و زراف .

سعدی (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ).


رجوع به زرافة و زرافه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
زراف . [ زَرْ را ] (ع اِ) زرافه . (ناظم الاطباء). || (ص ) سریع. (اقرب الموارد).
ظراف . [ ظِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظریف .
ظراف . [ ظُ ] (ع ص ) زیرک . دانا. ج ، ظُرفاء.
ظراف . [ ظُرْ را ] (ع ص ) زیرک . ج ، ظُرافون .
ظراف . [ ظَرْ را ](ع ص ) شخصی که به درجه ٔ کمال زیرک و خوش طبع باشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.