اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زرنگ

نویسه گردانی: ZRNG
زرنگ . [ زَ رَ ] (اِ) نام درختی است کوهی و آن بسیار محکم و سخت می باشد. و از آن تیر، نیزه ، حنای زین و امثال آن سازند. گویند آتش آن قریب به چهل شبانه روز «؟» بماند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). درختی است کوهی که اگر آتش آن ضبط کنند، مدتی بماند و تیر و زین و گوی از چوب آن سازند. (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ). نام درختی بزرگ و بسیار محکم و سخت . (ناظم الاطباء). درختی است بغایت سخت که در کوه باشد و هیچ ثمر ندارد و هیزم را شاید و چون آتش او در خاک پوشند مدت ده پانزده روز بماند. (اوبهی ). درختی است کوهی که بار نیاورد و هیزم سازند و اگر آتش آن در خاک بپوشند ده روز بماند بلکه بیشتر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 262) :
چنان بگیرم گر دوست بار من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ و زرنگ ز گال .

منجیک (از لغت فرس اسدی ایضاً).


آفرین زآن مرکب شبدیزرنگ رخش رو
آنکه روز جنگ بر پشتش نهد زین زرنگ .

منوچهری .


وآنگهی فرزند گازر ۞ گازری سازد ز تو ۞
سر [ فرو ] کوبد ۞ ترا در زیر کوبین زرنگ .
حکیم غمناک (فرهنگ اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
به چوگان چوبرداشت گوی زرنگ
ز بیمش بگردد رخ مه ز رنگ .

اسدی (از فرهنگ رشیدی ).


نوش خواهی همی ز شاخ کبست
عود جوئی همی ز بیخ زرنگ .

مسعودسعد.


همیشه تا نرود بر سپهر چشمه ٔ آب
همیشه تا نبود چون ستاره چوب زرنگ .

ازرقی (یادداشت ایضاً).


ای کردگار دوزخ تفسیده ٔ ترا
از آدمی و سنگ ۞ بود هیزم و زرنگ ۞ .

سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


رخ عدوت چو نارنگ زرد و آژده باد
به سوزنی که نه آتش گدازد و نه زرنگ .

ظهیر فاریابی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| زرشک را نیز گویند که انبرباریس باشد. (برهان ) زرشک . (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). زرشک . امبرباریس . (ناظم الاطباء). زرشک را گویند و آن را زراج و زرک نیز نامند و به تازی انبرباریس خوانند. (جهانگیری ) :
تا در خیال خانه ٔ صدرنگ آرزو
خرمای تر ندارد کس از زرنگ چشم .

سیف اسفرنگ (از جهانگیری ).


|| خردل . (ازبرهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تخم خردل . (ناظم الاطباء). || زردچوبه . (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در فرهنگ بمعنی زردچوبه و بمعنی زرشک و در ادات بمعنی خردل گفته و این هر سه معنی محتاج شاهد است ، لیکن مؤید معنی زردچوبه . عمید لومکی در بحث بنگ و شراب گوید... (فرهنگ رشیدی ) :
زیر برگ اندر، آب پنداری
همچو در زیر روی زرد، زرنگ .

فرخی .


از خون کشته روی شجاعت شود زرنگ .

رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری ).


دروصف لعل و سبز به مدحت عمید کرد
رخسار حاسد تو همه زرد چون زرنگ .

عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی ).


|| سر کوه . و قله ٔ کوه را هم گفته اند. (برهان ). سر کوه . (جهانگیری ). قله ٔ کوه . (ناظم الاطباء). || گله و ایلخی اسبان . (برهان ). گله ٔ اسبان . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). گله ٔ و رمه ٔ اسبان . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
همی تا به کابل ۞ بیامد زرنگ
فسیله همی تاخت از رنگ رنگ .

فردوسی (از فرهنگ رشیدی و انجمن آرا).


زمین از تک و پوی گام زرنگ
چو ماهی فروشد به کام نهنگ .

اسدی (از جهانگیری ).


|| (ص ) بمعنی نو هم هست که نقیض کهنه باشد. (برهان ). نو. (انجمن آرا) (آنندراج ). نو. ضدّ کهنه . (ناظم الاطباء). چیزی نو. (فرهنگ رشیدی ) :
عید شد دیگر که آن دلدار شنگ
بهر کشتن جامه ها پوشد زرنگ .

ابوالمؤید (از انجمن آرا).


|| (اِ) زردآب گل کاویشه را نیز گویند. (برهان ). مصحف زرتک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عصیر گل کافشه . (ناظم الاطباء). زردآب گل کاژیره . (جهانگیری ). || گل زردی که در رنگرزی استعمال می کنند. || دوزخ . جهنم . (ناظم الاطباء). || یخ بود که در زمستان از ناودان آویخته بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 307) (از اوبهی ). || (ص ) چست . چابک . جلدکار. تیزفهم . زیرک . (ناظم الاطباء). چالاک در کار. کاردان . چابک . زیرک ۞ . جلد. کاربر. باهوش . چست . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || محیل . گربز. (یادداشت ایضاً).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
زرنگ . [ زَ / زُ رَ ] (اِ) رمه و ایلخی اسبان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (ازفرهنگ رشیدی ). رجوع به ماده ٔ قبل (معنی ششم ) شود.
زرنگ . [ زَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که حاکم نشین سیستان بوده . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). شهری است از سیستان بناکرده ٔگرشاس...
این واژه از "زر رنگ کردن" گرفته شده که جزیی از دغل کاری بعضی از کیمیاگران حیله کار برای فریب مردم ساده بوده است. بعدها بشکل مخفف آن یعنی "زرنگی" در ...
زرنگ /zarang/ معنی درختی کوهی با چوبی سخت و محکم که از آن تیر و نیزه و مانند آن می‌ساختند؛ گز: ◻︎ چنان بگریم اگر دوست بار من ندهد / که خاره خون شود ان...
زبر زرنگ . [ زِ رُ زِ رَ ] (ص مرکب ) چابک و چالاک .
زبر و زرنگ . [ زِ رُ زِ رَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) (در تداول ) چست و چالاک . رجوع به زبرزرنگ شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.