اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زری

نویسه گردانی: ZRY
زری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به زر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ساخته از زر. زرین . طلائی . (فرهنگ فارسی معین ). || پارچه ٔ زربفت . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ که پودهای آن طلاست . زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی جامه از زر بافته . جامه ای که تار از زر دارد. زربفت . قسمی پارچه که تمام یا گلها و خطوط آن از تار و پود سیمین یا زرین باشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
زری خوشکام یا زهرا حاتمی (زادهٔ :۱۳۲۶ خورشیدی در تهران)، بازیگر زن سینما و تلویزیون در سالهای قبل از انقلاب، همسر علی حاتمی کارگردان برجسته سینما و ما...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چاه قلعه زری . [ ق َ ع َ زَ] (اِخ ) شهرستان بیرجند که در 114 هزارگزی باختر شوسف و 15 هزارگزی جنوب باختری بصیران واقع شده . جلگه و گرمسیر اس...
ذری . [ ذَ ] (ع ص ) زرع ذری ؛ کشت تخم انداخته . یعنی زمین بذرافشانده .
ذری . [ ذُ را ] (ع اِ) ج ِ ذِروَة و ذُروَة.
ذری . [ ذُ را ] (ع اِ) آنچه برافتد از چیزی .
ذری . [ ذَرْی ْ ] (ع مص ) ذری ریح تراب را؛ بردن باد خاک را. دامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (مجمل اللغة). || ذری خرمن ؛ برباد کردن آ...
ذری . [ ذَ ری ی / ذِرْ ری ی ] (ع ص ) شمشیر بسیارآب . || (اِ) آب و جوهر شمشیر.
ذری ٔ. [ ذَ ] (ع اِ) ستر. پرده . حجاب . || گرداگرد سرای . (مهذب الاسماء). || پیشگاه . آستان در و نواحی آن . || آنچه بر باد داده شود. || ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.