زعل
نویسه گردانی:
ZʽL
زعل . [ زَ ع َ ] (ع مص ) نشاط کردن . (زوزنی ). نشاطی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شادمان شدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شادمان و خرم گردیدن . (ناظم الاطباء). || برجستن وتوسنی کردن اسب بر غیر سوار خود. (از منتهی الارب ). (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ذال . (اِ) نام حرف نهم از حروف تهجی عرب و یازدهم از حروف فارسی است میان دال و راء و صورت آن این است (ذ) یعنی دال با نقطه ٔ فوقانیة :...
ذال . (ع اِ) خوج خروه . تاج خروس . خود خروه . عرف الدیک . و آن گوشتپاره ای سرخ است که بر سر خروس بود. ۞ فش خروس . (قاض یخان بدر محمد دهار...
ضال . [ ضال ل ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن معویةبن عبدالکریم ضال . وعلت اشتهار او بدین صفت آن است که در طریق مکه راه را گم کرد، نه اینکه در د...
ضال . [ ضال ل ] (ع ص ) گمراه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (دهار) (منتخب اللغات ). گمره . غوی . تائه . بیراه . (دهار). بیره . ج ، ضالون (مهذب ...
ضال . (اِخ ) ذات الضال ؛ موضعی است .
ضال . (ع اِ) درخت که از آن کمان کنند. کُنار که از باران آب بخورد. کُنار دشتی یا درخت دیگر. کُنار. درخت کُنار دشتی . (منتخب اللغات ). میوه ...
ذأل . [ ذَءْل ْ ] (ع مص ) ذألان . سرعت کردن . || سبک و نرم رفتن . خرامیدن .
آب زال . [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از آبراهه های کشگان رود که در نزدیکی قلعه ٔ قاسم بدان می پیوندد.
نیم زال . (ص مرکب ) زنی که به نصف عمر رسیده . (فرهنگ فارسی معین ) زن میانه عمر. (آنندراج ). زن نصف عمر. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعور...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.