اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زعم

نویسه گردانی: ZʽM
زعم . [ زَ ] (ع مص ) زعامة. (ناظم الاطباء). به عهده گرفتن . قبول کردن . کفالت کردن . پایندانی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ضامن و پذیرفتار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد ). || مهتر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گمان بردن و دانستن چنین و تهمت کردن . (منتهی الارب ). گمان کردن یا تهمت کردن . (آنندراج ). || خوش شدن گرفتن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گفتن بر همانا. (تاج المصادر بیهقی ). (مجمل اللغة، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دعوی کردن . (زوزنی ). || گفتن سخنی که حجت ندارد و محض بر زبان غیر نقل کنند: و «زعم فلان کذا»؛ یعنی او چنین گفته . و این رادر سخنی گویند که حجت ندارند و محض بر زبان غیر نقل کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : بئس مطیة الرجل زعموا؛ یعنی بد است که وسیله ٔ غرض خود را «زعمواکذا» گرداند و نسبت کذب بسوی برادر خود کند مگر آنکه کذبش متیقن و اراده ٔ تحذیر مردمان باشد. (منتهی الارب ). زَعم . زِعم . زُعم . گفتن قولی حق و همچنین باطل و کذب (از اضداد) است و اکثر در جائی گویند که در آن شک دارند یا به کذب آن معتقدند و برای این گویند «زعموا مطیة الکذب » و عادت عرب این است که هرگاه کسی سخنی بگوید و در نزد آنان دروغگو باشد، گویند: زعم فلان . و در قرآن در هر مورد برای مذمت گوینده بکاررفته است . (از اقرب الموارد). رجوع به زعامة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زام . (اِخ ) نام شهری بوده از ولایات شادیاخ که اکنون به نیشابور مشهور شده و زام را معرب کرده جام خواندند و بدین نام معرب معروف است و ...
زام . (اِخ ) دره ای است در هندوستان که سلطان محمود غزنوی در آن شکار میکرد. گویند در یک روز سیصد و سی و سه گرگ در آن دره گرفتند. (برهان ق...
زام . [ زام م ] (ع ص ) از زم ّ (فعل مضاعف ) شتر که بینی خود را از رنج درد بلند کند. || مردی که سر خود را بلند کند. گرگ که سر گوسفند را بلن...
زام . [ زام م ] (اِخ ) لقب سعدبن ابی خلف مولای بنی زهرةبن کلاب کوفی است و در بعضی نسخ وی را زارم ضبط کرده اند. نجاشی گوید: وی ثقه و اهل...
ذام . (ع اِ) ذان . ذاب . ذین . ذیم . آهو. عیب .
ذام . [ ذام م ] (ع ص ) عیب کننده . نکوهنده .
زأم . [ زَءْم ْ / زُءْم ْ ] (ع مص ) مرگ بشتاب ، سریع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مردن . (منتهی الارب ). || بشدت خوردن . (اقرب الموارد). ...
زأم . [ زَ ءَ ] (ع مص )سخت ترسیدن . (اقرب الموارد). || ترسیدن . (منتهی الارب ). ج ِ زَاءْمَة. رجوع به زَاءْمَة شود.
زأم . [ زَ ءِ ] (ع ص ) مرد ترسناک . (منتهی الارب ). || مرد سخت ترسناک . (اقرب الموارد).
ظام . (ع اِ) آواز و غوغا. رجوع به ظأب شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.