اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زمزم

نویسه گردانی: ZMZM
زمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) ۞ چاهی است نزدیک خانه ٔ کعبه شرفها اﷲ. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از اقرب الموارد) (از برهان ). و بمعنی آب آن چاه نیز آمده . (آنندراج ). نام چشمه یا چاهی است نزدیک کعبه که با سودن پای اسماعیل پسر ابراهیم صلوات اﷲ علیهما بر زمین بگشاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از برکت تو ۞ دولت تو گشت پدیدار
از پای سماعیل پدید آمد زمزم .

فرخی .


بسان چاه زمزم است چشم من
که کعبه ٔ و حوش شد سرای او.

منوچهری .


یکی چون چشمه ٔ زمزم ، دوم چون زهره ٔ ازهر
سیم چون چنگ بوالحارث چهارم دست بویحیی .

منوچهری .


اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن ویکی شوراب چه زمزم .

ناصرخسرو.


وز بیم تشنگی قیامت همیشه تو
در آرزوی قطرگکی آب زمزمی .

ناصرخسرو.


زمزم اگر ز ابها چه پاکتر است
پاکتر از زمزم است ازار مرا.

ناصرخسرو.


این ناخوش و خوار و همچو خونست
وآن خوش و عزیز همچو زمزم .

ناصرخسرو.


به زمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی .

ادیب صابر.


آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.

(از کلیله و دمنه ).


او کعبه ٔ علوم و کف و کلک مجلسش
بودندزمزم و حجرالاسود و مقام .

خاقانی .


کعبه ٔ ما طرف خم ، زمزم ما درد خام
مصحف ما خط جام ، سبحه ٔ ما نام صبح .

خاقانی .


چند یاد کعبه و زمزم کنی خاقانیا
باده ده کز کعبه آزاد و ز زمزم فارغیم .

خاقانی .


ای جنت انس را تو کوثر
وی کعبه قدس را تو زمزم .

خاقانی .


هر آن کس کو از این یک جرعه نوشید
مر او را کعبه و زمزم نباشد.

عطار.


آب انگور نکو خور، که مباح است و حلال
آب زمزم نخوری بد، که حرامت باشد.

ابن یمین .


چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند.

عرفی .


طوف و سعی حرم عشق نیاورده بجای
تشنه ٔ زمزم آن چاه زنخدان گشتم .

نظیری (از آنندراج ).


- امثال :
به چاه زمزم شاشیدن ؛ برای کسب شهرت عملی قبیح مرتکب شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زمزم آتش فشان ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). زمزم رسن ور. (فرهنگ رشیدی ).
- زمزم افشان ؛ اشک ریزان . گریه کنان :
مصطفی کعبه ست و مهر کتف او سنگ سیاه
هر کس از بحر کف او زمزم افشان آمده .

خاقانی .


تا خیال کعبه نقش دیده ٔ جان دیده اند
دیده را از شوق کعبه زمزم افشان دیده اند.

خاقانی .


رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمزم افشاندن ؛ یعنی گریه کردن . (فرهنگ رشیدی ). بانگ زدن و گریه کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب قبل و ترکیب زمزم فشان شود.
- زمزم رسن ؛ آفتاب . (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- زمزم فشان ؛ زمزم افشان . اشک ریزان :
نظاره در تو چشم ملایک ، که چشم تو
دیده جمال کعبه و زمزم فشان شده .

خاقانی .


رجوع به ترکیبهای زمزم افشان و زمزم افشاندن ، معجم البلدان ، حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 288، 296، عقد الفرید و عیون الاخبار، نزهة القلوب ج 3، تاریخ اسلام ص 30، 45، مزدیسنا، الموشح و امتاع ، تاریخ گزیده ، مجمل التواریخ و القصص و دزی ج 1 ص 603 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (ع ص ) مرد خشمناک . (منتهی الارب ). خشمگین . ج ، ضماضم . (مهذب الاسماء). || شیر خشم آلود. || مرد تندار آمیزنده هر چیز را. (...
ضمضم . [ض َ ض َ ] (اِخ ) ابن جوس . تابعی است . (منتهی الارب ).
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) ابن حارث . صحابی است . (منتهی الارب ).
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) ابن عمرو غفاری . از یاران ابوسفیان است . صاحب کتاب حبیب السیر در سبب غزوه ٔ بدر گوید ۞ : هنگامی که ابوسفیان با قر...
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) ابن قتادة. صحابی است . (منتهی الارب ).
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) ابوالحصین المرّی . مردی از عرب که در یوم المریقب به دست عنترة الفوارس کشته شد. (عقد الفرید ج 6 ص 19 و 20 و 25).
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) الاملوکی ، مکنی به ابوالمثنی . تابعی است و صفوان بن عمرو از او روایت کند.
ضمضم . [ ض َ ض َ ] (اِخ ) مدینی . یکی از بطالین معروف ، و بنام او کتابی کرده اند. (ابن ندیم ).
جفر ضمضم . [ ج َ رِ ض َ ض َ ] (اِخ ) جائی است که نامش در شعر کثیربن عبدالرحمان خزاعی آمده است .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.