اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زند

نویسه گردانی: ZND
زند. [ زَ ] (اِخ ) نام طایفه ای از الوار که کریم خان و تنی چند از آن طایفه حکومت ایران یافتند و مردمانی دلیربوده اند و آخرین ایشان لطفعلیخان زند بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام طایفه ای از لرها که کریم خان و اخلاف وی از آن طایفه اند و قبل از قاجاریه در ایران مدتی سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). رجوع به زندیه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
زند. [ زَ ن َ ](ع اِ) خرقه ای که در کس ناقه نهند تا بر بچه ٔ غیرمهربان گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زند. [ زَ ن َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
زند. [ زَ ] (ع مص ) پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آتش برآوردن از آتش زنه . (یادداشت ...
زند. [ زَ ] (اِخ ) نام کتابی است که ابراهیم ۞ زردشت دعوی می کرد که از آسمان برای من نازل شده است . تفسیر پازند و اوستا بود. (صحاح الفر...
زند. [ زَ ] (اِخ ) دهی است به بخارا. از آن ده است احمدبن محمدبن عازم و از آن است ثوب زندپیچی ۞ . (منتهی الارب )(آنندراج ). دهی است در...
زند. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه است که در بخش سنجید شهرستان هروآباد واقع است و 107 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
زند. [ زَ ] (اِخ ) نام پهلوانی بوده تورانی که وزیر سهراب بن رستم بود و رستم او را به یک مشت کشت و او را زنده هم می گویند. (برهان ) (از ف...
در فرهنگ دهخدا آمده است که: "زند" آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. اما زند در زبان عربی که در زمان‌هایی قدیم‌تر...
زند. [ زَ ] (ع اِ) در عربی استخوان سر و دست ۞ را گویند که بجانب ساعد باشد. (برهان ). به عربی استخوان ساعد را گویند. (غیاث ). بتازی استخوان...
زند. [ زَ ] (اِ) آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. (برهان ). آهن چخماق را گویند.(فرهنگ جهانگیری ).... ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.