اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زندان

نویسه گردانی: ZNDʼN
زندان . [ زَ ] (اِخ ) ناحیه ای به مصیصة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود. || نام دهی به مالین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). || نام دهی به مرو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
زندان . [ زِ ] (اِ) بندیخانه . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). محبس . بندیخانه . قیدخانه . حبس . سجن . (ناظم الاطباء). جایی که متهمان و محکومان را...
زندان . [ زَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ زند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زند شود.
زندان . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش کن شهرستان تهران است که 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زندان . [ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
باغ زندان . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیراستاق بخش مرکزی شاهرود، که در 2 هزارگزی خاور شاهرود و راه شوسه در جلگه واقع است . ناحیه ای ...
زندان هارون . [ زِ ن ِ ] (اِخ ) بنایی در سمت جنوب شرقی تهران در فاصله ٔ دوازده هزارگزی جاده ٔ تهران به خراسان و قریب سه هزارگزی سمت چپ ،...
گربه در زندان کردن . [ گ ُ ب َ / ب ِ دَزِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بخل و نهایت خست باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). یعنی از غایت بخ...
پوست بر کسی زندان شدن . [ ب َ ک َ زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در عذاب و رنج بودن از زندگانی : یکی از پوست بیرون آی چون گل که بر من پوست زند...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.