اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زو

نویسه گردانی: ZW
زو. (حرف اضافه + ضمیر) از او. از وی . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف از او. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). از او. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
مرغ دیدی که بچه زو ببرند
چاوچاوان درست چونان است .

رودکی (یادداشت ایضاً).


آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان .

خسروی (یادداشت ایضاً).


جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.

دقیقی (یادداشت ایضاً).


که روشن شدی زو شب تیره چهر
چو ناهید رخشان بدی بر سپهر.

فردوسی .


فروهشته زو سرخ زنجیر زر
بهر مهره ای درنشانده گهر.

فردوسی .


چو شیرین بد اندر شبستان اوی
که روشن بدی زو گلستان اوی .

فردوسی .


دیدی تو زو مرنج و میندیش تا ترا
زان مالها بیاکند و پرکند چو نار.

فرخی .


زو دوست ترم هیچکسی نیست و گر هست
آنم که همی گویم پازند قران است .

فرخی .


کسی را کش تو بینی درد کولنج
بکافش پشت و زو سرگین برون لنج .

طیان (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیر دوشی زو بروزی یک سبوی .

طیان (ایضاً).


نه ستم رفته بمن زو و نه تلبیسی
که مرا رشته نتاند بافت ابلیسی .

منوچهری .


سپنجی سرای است دنیای دون
بسی چون تو زو رفت غمگین برون .

اسدی .


گرچه پی خیر است گیتی مر ترا
زو شود حاصل به دنیا خیر ناب .

ناصرخسرو.


زو برگرفت جامه ٔ پشمینی
زو برگزید کاسه ٔ سوفارش .

ناصرخسرو.


چرا خورشید نورانی که عالم زو شود روشن
گهی مسکن کند خاور گهی در باختر دارد.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
زو. [ زَ / زُو ] (اِ) دریا را گویند و به عربی بحر خوانند. (برهان ). ژو. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). دریا. بحر. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء)....
زو. (ق ) مخفف زود است که تعجیل و شتاب باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)(فرهنگ فارسی معین ). مخفف زود. (...
زو. [ زَوو ] (ع مص ) زُوی َ علیه زَوّاً (مجهولاً)؛ ای قُضی و قُدِّرَ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
زو. [ زَوو ] (ع اِ) دو حریف با هم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : جاءفلان زواً؛ اذا جاء هو و صاحبه . (ناظم ...
زو. [ زَ ] (اِخ ) نام پسر طهماسب است که در ایران پنج سال پادشاهی کرد. (برهان ). پسر طهماسب که در ایران پنج سال پادشاهی کرد. (فرهنگ رشید...
زو. (اِخ ) نام ولایتی که آن را زوزن بر وزن سوزن گویند. (برهان ).مخفف زوزن نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). مخفف زوزن که نام ولایتی است نی...
زو. [ زُو ] (اِخ ) دهی از دهستان سملقان است که در بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 297 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سرخ زو. [ س ُ زُو ] (اِخ ) دهی از دهستان تکمران بخش شیروان شهرستان قوچان . دارای 165 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و بنشن است ....
گره زو. [ گ َ رِ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زوارم بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 5 هزارگزی باختر شیروان و 4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی...
قلعه زو. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیارت بخش شیروان شهرستان قوچان ، واقع در 15هزارگزی شمال باختری شیروان . موقع جغرافیایی آن ک...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.