اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زور

نویسه گردانی: ZWR
زور. [ زَ وَ] (ق ، اِ) بمعنی زبر است که بالا باشد، چه در فارسی بای ابجد و واو بهم تبدیل می یابند. (برهان ) (آنندراج ). زبر و بالا و زفر. (ناظم الاطباء). بالا. فوق . زبر. (فرهنگ فارسی معین ). مرادف زبر یعنی بالا. (فرهنگ رشیدی ). زبر. سر. روی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): الاشراف ؛ بر زور چیزی شدن . (زوزنی ، یادداشت ایضاً). المعالاة؛ بر زور چیزی نهادن . (یادداشت ، ایضاً). || فتح . فتحه . زبر: النصب ؛ اعراب زور. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). || چانه . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
تازه زور. [ زَ / زِزو ] (ص مرکب ) آنکه قوت بکمال داشته باشد. (آنندراج ). بسیار توانا و باقوت . (ناظم الاطباء) : بوصفش معانی همه تازه زورجلوری...
زور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زور و نیرو بودن . || صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
زور آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن . فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). نیرو کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آب چنان زور آورد که آن...
زور بافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از دروغ بربستن . (آنندراج ) : آن شاه ز کسری در شاپور گذشته تا کی سخن آراستن و بافتن زور.میرمعزی (از آن...
میزان زور. (ص مرکب ) با نیروی تمام و درست . عبارت است از شجاع . (از آنندراج ).
مسخره بازی
زور آزمودن . [ زْ / زِ دَ ] (مص مرکب ) نیروی خویش را به معرض آزمایش درآوردن . سنجیدن نیرو و قدرت : مماحله ؛ زور آزمودن با هم تا ظاهر شود که ک...
به ضرب زور. به زور، زورکی.، به عنف، به اجبار
ضور. (ع اِ) ابر سیاه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
ضور. [ ض َ ](ع اِ) گرسنگی سخت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.