زید
نویسه گردانی:
ZYD
زید. [ زَ ] (اِخ ) ابن کلاب بن مرةبن کعب بن لؤی . رجوع به قصی در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شاه زید. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . دارای 130 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آن برنج و غ...
شاه زید. [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان . دارای 831 تن سکنه . آب آن از رودخانه و قنات . محصول آن غلات ، توتون ، کتی...
عمرو و زید.[ ع َ رُ زَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از مبهمات است ) بجای فلان و بهمان بکار رود. این و آن : تا همچو زید و عمرو مرا کور بود دل عیبم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
دویدبن زید. [ دُ وَ دِ ن ِ زَ ] (اِخ ) نام شخصی معمر که گویند چهارصد و پنجاه سال عمر داشت و اسلام را درک کرد و او عقل نداشت . (از منتهی الار...
ربیعبن زید. [ رَ ع ِ ن ِ زَ ] (اِخ ) ابن زیاد، و ربیعة نیز گفته شده است . گویند صحابی است و نیز گفته اند از تابعین است . بغوی گفته است که نمی...
ابن ابی زید. [ اِ ن ُ اَ زَ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن ابی زیدعبدالرحمن قیروانی (310-386 هَ .ق .). فقیه مالکی ، و او را از غایت تبحر در فقه مالک...
ابن زید وراق . [ اِ ن ُ زَ دِ وَرْ را ] (اِخ ) کتابت مصحف میکرده است در نیمه ٔ اول قرن چهارم هجری . (ابن الندیم ).