اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زیغ

نویسه گردانی: ZYḠ
زیغ. (اِ) نوعی از فرش و بساط باشد ۞ . (برهان ) (ناظم الاطباء). || حصیر و بوریایی را نیز گویند که از دوخ بافند و دوخ علفی است که بدان انگور و خربزه آونگ کنند.(برهان ). حصیر و بوریا. (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). نوعی حصیر که از لخ بافند. (فرهنگ رشیدی ). بساطی بوداز گیاه یا حصیر بافته از دوخ . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ). بوریا که از دخ بافند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بساطی باشد که از دخ بافند و در مسجد اندازند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت ایضاً) :
ای دریغ از آبروی من دریغ
تا زمانه کرد پامالم چو زیغ.

بهرامی .


همه کبر و لافی بدست تهی
بنان کسان زنده ای سال و ماه
بدیدم من آن خانه ٔ محتشم
نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه
یکی زیغ دیدم فکنده در او ۞
نمدپاره ٔ ترکمانی سیاه .

معروفی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


با چنان ناز اگر نشاط کنی
خیز و در حجره ٔ نشاطی خز
حجره ای کاندروست زیغ و نمد
قالی رومی و نهالی خز.

سوزنی (از انجمن آرا).


رجوع به زیغباف و زیغگر شود. || جمعیت خاطر و نشاط دل و فراغت . (برهان ) (از ناظم الاطباء). فراغت باشد و جمعیت خاطر. (جهانگیری ). || نفرت و کینه مخفف آزیغ... نیز آمده ۞ . (فرهنگ رشیدی ) (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (ازآنندراج ) :
جهان ویژه کردم به برنده تیغ
چرا دارد از من بدل شاه زیغ ۞ .

دقیقی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


اگر در دلت زو بود هیچ زیغ
بدان کو بهشت از تو دارد دریغ.

فردوسی .


ز درد خزان در دل زاغ زیغ
هوا بسته از لشکر ماغ میغ.

اسدی .


سلطان چون از معرکه بازگشت ماسکه ٔ سکون از دست شده ... حیرت و زیغ در نهاد او قرار گرفته . (جهانگشای جوینی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ضیق . [ ض َ / ضی ] (ع مص ) تنگ شدن . (منتخب اللغات ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (دهار). || بخیل شدن مرد. || نگنجیدن چیز در چیزی...
ضیق . (ع اِ) ج ِ ضیقة. (منتهی الارب ).
ضیق . (ع ص ) ضد سعه . تنگ . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || (اِ) شک در دل . شک که در دل گذرد (بفتح اول نیز آید). (منتهی ...
ضیق . [ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تنگ . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء).گویند: ضیق لیق ؛ اتباع . (مهذب الاسماء) : خانه ٔ گهواره و ضیق ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ذیق. املاءِ ناصحیح «زیق»، «ضیق» و یا «زیغ».
تنگی وقت کم بود زمان محدودیت زمانی داشتن محدود بودن وقت وقت کافی نداشتن
زاق و زیق . [ ق ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی طفلان کوچک ازدختر و پسر و کنیز و غلام . (برهان قاطع) (آنندراج ). || بمعنی شور و غوغا و آشوب هم...
تنگی نفس ، به شماره افتادن نفس ، مراد لحاظات آخر عمر فرد است نفس های او به سختی انجام می شود
بی زاق و زیق . [ ق ُ / زاق ْ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) رجوع به زاق و زیق ، زاغ و زوغ و زاغ و زیغ شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.