زیف
نویسه گردانی:
ZYF
زیف . (اِخ ) مردی از نسل یهودا. (اول تواریخ ایام 4: 16). || شهریست در قسمت جنوبی یهودا. (صحیفه ٔیوشع 15:24). || شهری است بر تلی که بمساحت 4 میل از جرون دور و در موضعی که به تل الزیف مسمی است و بر حدود دشت زیف واقع میباشد (اول سموئیل 23:14 - 24 و 26:2) که داود بدین فرار نموده از دست شاؤل خلاصی یافت و دور نیست که همان شهری باشد که رحبعام آن را قلعه ساخت ... (قاموس کتاب مقدس ). صحرای فلسطین بر کنار بحرالمیت ، آنجا که داود خود را از آزار وشکنجه ٔ سائول رهانید. (از لاروس ). || (اِ)اسم یکی از ماههای عبرانی می باشد که زیو نیز خوانده شده است . (اول پادشاهان 6: 1) (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زیف . (اِ) زفت را گویند و آن صمغی باشد سیاه که بر سر کچلان چسبانند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء) (لغت فرس...
زیف . [ زَ ] (ع مص ) خرامیدن در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خرامیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || ...
ضیف . [ ض َ ] (ع اِ) میهمان . نزیل . مهمان (واحد و جمع و مؤنث و مذکر در وی یکسانست ). (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مهمان و میهمانان . (دهار)...
ضیف . [ ض َ ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به فروشدن . (منتهی الارب ). نزدیک شدن آفتاب بغروب . (منتخب اللغات ). || بیک سو رفتن تیر از نشانه . ...
ضیف . [ ض َ ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || بازو. || ضیفا الوادی ؛ دو کرانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ). کنار رود. (مهذب الاسم...
ضیف . [ ض َ ] (اِخ ) احمد (الدکتور). مدرس بالجامعة المصریة. له مقدمة لدرسة بلاغة العرب و بلاغةالعرب فی الاندلس . (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1220...
ذیف . (ع مص ) خرامیدن و زود رفتن شتر. (زوزنی ). لیکن در جای دیگر در کتب دسترس ما یافته نشد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.