اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سائغ

نویسه گردانی: SAʼḠ
سائغ. [ ءِ ](ع ص ) گوارنده . گوارا. خوش . خوش آیند. (دهار) (غیاث )(آنندراج ). عذب ، سیغ. که به گلو آسان شود. آسان به گلوشونده . (شرح قاموس ) : نعمت حق سبحانه ...در بازمانده ٔ امیر ماضی سائغ و ضافیةاللباس است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 460). || گوارنده شراب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || جایز. روا.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سائق . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ، سائقون ، سُوّاق ، ساقة. راننده : ریش را شانه زدی که سائقم سائقی لیکن بسوی درد و غم . (مثنوی ). || راننده ٔ چارو...
سایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به سائغ شود.
صائغ. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازصوغ . زرگر. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). || ریخته گر. ج ، صاغَة. صواغ . صیاغ .
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) لقب احمدبن محمد و ثابت بن شریح و جماعةبن سعد و عبداﷲبن محمد و چند تن دیگر است . (ریحانةالادب ج 2 ص 410).
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابراهیم بن میمون صایغ، از مردم مرو، مکنی به ابی اسحاق . وی از عطأبن ابی ریاح و نافع روایت کند. حسان بن ابراهیم و داودبن...
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن اسماعیل بن سالم مکّی . از مردم بغداد ساکن مکه . وی از حجاج بن محمد اعور و سبابةبن سوار، و روح بن عبادة، و ...
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابومنصور عبدالواحدبن حسن بن عبدالواحدبن ابراهیم صائغ شیرازی ، معروف به صایغ کبیر. محدث است . وی پیاده نزد قاضی ابی عمرو ...
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن محمدبن عبدالوهاب بن محمدبن یزیدبن سنان بن جبله ٔ نیشابوری ، مکنّی به ابی حامد. محدث است . وی در ...
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صایغ شهاب زرگر. از مذکوران خراسان و مشهوران جهان بوده است ، و در علم صیاغت ماهر،و بر صناعت ...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.