اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سائل

نویسه گردانی: SAʼL
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : سید سائل از سادات صحیح النسب کاشان است و در شعر بقصیده گوئی مایل . در قصیده تتبع دریای اسرار امیرخسرو میکند. این بیت از قصیده ٔ اوست :
ظالم ار بر چرخ راند باد پای سلطنت
آه مظلوم از پی او همچو باد صرصراست .

(تحفه ٔ سامی ص 35).


در همان کتاب بلافاصله در شرح حال امیر رازی گوید ولد میر سائلی مذکور است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صایل . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صول . حمله برنده . (مهذب الاسماء).
سایل بلی . [ ی ِ ب َ ] (اِخ ) نام دهی است که تا مناره گاه هفت فرسنگ فاصله دارد. رجوع به نزهةالقلوب ص 177 شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عنبر سایل . [ عَم ْ ب َ رِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر ذوب شده . عنبر مایع. || (اِ مرکب ) درختی است از تیره ٔ انجیلی هاکه بحالت وحشی در ...
سایل بودن . [ ی ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به سائل بودن شود.
سایل فارسی . [ ی ِ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به سائل شود.
سایل به کف . [ ی ِ ل ِ ب ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گدای نادار که کاسه ٔ گدایی هم نداشته باشد. (غیاث ). رجوع به سائل بکف شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.