اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سار

نویسه گردانی: SAR
سار. (اِ) پرنده ای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد. و مرغ ملخ خوار نوعی از آن است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است پرنده و سیاه رنگ که خالهای سفید دارد و خوش آواز بود. (جهانگیری ). در عربی آن را زرزور و در ترکی صغجق گویند. (شعوری ). و در شیراز آن را کاوینک گویند. (رشیدی ). نام مرغی است سخنگوی ۞ . (حاشیه ٔ لغت فرس نسخه ٔ خطی نخجوانی ). زرزور. (بحرالجواهر) (زمخشری ). سودانیه . (بحر الجواهر) (زمخشری ) (نخبة الدهر). ساری . (انجمن آرا).سارج . (شرفنامه ٔ منیری ). مرغی است حلال گوشت از جمله ٔ طیور وحشی . سارک . سارنج . سارچه . ساسر. سیاسر. سنقورجوق . سوران ۞ :
آن زنگی زلفین بدان رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
(مجلدی از حاشیه ٔ لغت فرس نسخه ٔ خطی نخجوانی ).
برآمد ز شاخ آن نگونسار سار
که بر سیم بازد ز منقار، قار.

اسدی (گرشاسبنامه ).


و سار را که به تازی زرازیر ۞ گویند زیان ندارد [ نوعی از زهرها ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
من شده چون عنکبوت در پی آن دربدر
بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.

خاقانی .


از خسان چو سار شورانگیز
چون ملخ بر ملا گریخته ام .

خاقانی .


گر ملخ را نیست بر پا موزه ٔ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش ازین .

خاقانی .


اگر در ریاض نعم ایشان [ آل سامان و آل بویه ] چون عندلیب نوای خوش میزدند و یا چون سار بر گلزارترنمی بنوا میکردند بدیع نبود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 9).
باز صید آرد بخود از کوهسار
لاجرم شاهش خوراند کبک و سار.

(مثنوی ).


فغان ز درد دل سار و ناله ٔ سحرش
که هست درد دل سار علت ساری .

سلمان ساوجی .


رجوع به سارج ، سارچه ، سارک ، سارنگ ، سارو، ساروک ، ساری ، شار، شارک و شارو، ونیز رجوع به سودانیه شود. || سار ابلق . مرغ ملخ خوار. سار توتی . || سار سبز. قاریه .(مهذب الاسماء). قاریه . پرنده ای است کوتاه پای ، بلندمنقار و پشت سبز. (زمخشری ). سبزقبا. (شعوری ) (اشتینگاس ). || لاله سار، نام مرغی است سخنگوی و سیاه . (فرهنگ اوبهی ) (برهان ). رجوع به همین کلمه شود. || به معنی شتر هم آمده است چه شتربان را سارابان گویند ۞ . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث ) (شعوری ) (انجمن آرا) :
داشتی آن تاجر دولت شعار
صد قطار سار اندر زیر بار.

رودکی (از جهانگیری ، انجمن آرا، آنندراج ).


به این معنی در جائی دیده نشده است و در بیت رودکی بجای سار اشتر هم می توان گذاشت بی اخلالی در نظم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ساربان شود. || کلک و نی میان تهی . (جهانگیری ) (برهان ) (شعوری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || جای افشردن انگور. و به عربی آن را معصر خوانند. (برهان ). || بلند و بالا. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زاغ سار. (اِخ )در عجائب المخلوقات ۞ و جامع الحکایات آمده که از هند جهت خلیفه حیوانی بتحفه آوردند سرش بشکل آدمی و تن مانند زاغ بوده و ...
آب سار. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ ...
اسپ سار. [ اَ ] (اِ مرکب ) در عجائب المخلوقات آمده که به جزایر چین نوعی حیوان است درازبالا، سرش مانند اسپ و تن مانند آدمی و دو پر دارد که...
چم سار. [ چ َ ] (اِخ ) دهی از بخش چوار شهرستان ایلام که در 16 هزارگزی باختر چوار و 16 هزارگزی باخترراه شوسه ٔ ایلام به شاه آباد واقع است . ک...
خجل سار. [ خ َ ج ِ ] (ص مرکب ) شرمسار.شرم زده . خجل گونه . خجلت زده . خجالت کشیده : بدستار و جبه خجل سارم از تودر عفو بگذار چون سنگ بسته . خاقانی...
خرس سار. [ خ ِ ] (ص مرکب ) آنکه از زیادی موی بر اندام چون خرس است . || (اِ مرکب ) نام حیوانی بوده بنقل حمداﷲ مستوفی که بشکل و نطق مان...
سنگ سار. [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهال...
سیه سار. [ی َه ْ ] (اِ مرکب ) نهنگ که جانوری است مشهور و معروف در دریا. (برهان ). نهنگ زیرا که سرش سیاه میباشد. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تم...
شاه سار. (ص مرکب ) مانند و شبیه به شاه . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
شاه سار. (اِخ )نام شاعری است باستانی و دوبار در لغت فرس اسدی بشعر او استشهاد شده است . (یادداشت مؤلف ) : گهرفتال شد این دیده از جفای کسی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.