اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سارق

نویسه گردانی: SARQ
سارق . [ رُ ] (ترکی ، اِ) پارچه ای که در آن لباس بندند و نام دیگرش بقچه است . (فرهنگ نظام ). || در ترکی بمعنی سرپیچ است . (ناظم الاطباء). رجوع به سارخ ، سارغ ، ساروغ و ساروق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سارق . [ رِ ] (ع ص ) دزد. ج ، سارقون و سارقین و سَرَقَه و سُرّاق . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). برگیرنده چیزی بنهان از حرزی...
سارق . [ رُ ] (اِخ ) نام قصبه ای است قدیمی به قرب فراهان . رجوع به ساروق شود.
سارق . [ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باشتن بخش داورزن شهرستان سبزوار، واقع در 82 هزارگزی شمال خاوری داور زن و 15 هزارگزی شمال راه شوسه...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دزد dozd، تونی tuni، مشتنگ moŝtang (دری) تایو tāyu (اوستایی)***فانکو آدینات 09163657861
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: تونی کانسین tuni kānsin (تونی؛ دری) (کانس از اوستایی: kānstara سلاح با پسوند «ین»)***فانکو آدینات 09163657861
سارق بوغا. [ رِ ] (اِخ ) رجوع به ساریق بوغا شود.
سارق قول . [ ] (اِخ ) سارق غول . نام دره ای است در کوهستان بدخشان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 27 شود.
سارق الید. [ رِ قُل ْ ی َ ] (ع ص مرکب ) ضعیف الید و کم زور. (ناظم الاطباء).
سارق عادل . [ ؟ دِ ] (اِخ ) از امرای قرن هشتم ، وی در مبادی احوال شحنه ٔ دارالسلام بغداد بود. بعد از آن نوکر سلیمان بیگ شد و روز بروز مهم او...
سارق اوغلان . [ رِ اُ ] (اِخ ) از امرای مغول در قرن نهم هجری است . در حبیب السیر آمده : در همین ماه (شوال 824 هَ . ق .) شیر محمد اوغلان و س...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.