ساز
نویسه گردانی:
SAZ
ساز. (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی . و 2 هزارگزی گنداب . دامنه ، سردسیر، آب آن ازچشمه . محصول آن غلات ، حبوبات ، ذرت ، پنبه ، توتون و لبنیات است ، 170 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. از صنایع دستی محلی گلیم و جاجیم بافی در آن معمول است راه مالرو دارد و در فصل خشکی از کالیان اتومبیل بدان توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جعبه ساز. [ ج َ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) سازنده ٔ جعبه . آن که جعبه میسازد. آنکه شغل و کارش جعبه ساختن است .
جامه ساز. [ م َ / م ِ ](نف مرکب ) خیاط. (ناظم الاطباء). درزگر : هراسد دل جامه ساز حرم خورد گر بدامان پاکش قسم .ملاطغرا (از آنندراج ).
تفنگ ساز. [ ت ُ ف َ ] (نف مرکب ) تفنگ سازنده و صانع تفنگ . (ناظم الاطباء).
پوزش ساز. [ زِ ] (نف مرکب ) عذرخواه . پوزش آرای : سوی خواجه شدند پوزش سازیافتندش کشیده پای دراز.نظامی .
تازه ساز. [ زَ / زِ ] (ن مف مرکب ) نوساز. نوساخته . نوساختمان : بِنائی تازه ساز. خانه ٔ تازه ساز. عمارت تازه ساز.
بوزه ساز. [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) آنکه بوزه سازد.
قاشق ساز. [ ش ُ ] (نف مرکب ) آنکه قاشق سازد. قاشق درست کننده .
فریب ساز. [ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) مکار. غدار. حیله باز. (از ناظم الاطباء). حیله گر. مکار. دغل باز. (از آنندراج ).
فسون ساز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) فسون خوان . آنکه نیرنگ سازد. فسونگر. افسونگر : برآمد ناگه آن مرغ فسون سازبه آیین مغان بنمود پرواز. نظامی .فسون س...
فشنگ ساز. [ ف ِ ش َ ] (نف مرکب ) آنکه فشنگ درست کند. فشنگ سازنده . (فرهنگ فارسی معین ).