سالم
نویسه گردانی:
SALM
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن سالم بن ابی صفر التمیمی معروف به منتخب النحوی العروضی البغدادی . صاحب البغیه گوید: یاقوت صاحب معجم البلدان بر وی حدیث خوانده و او در ادب معروفیتی خاص داشت و در عروض متفرد بود. او راست : ارجوزه ای در نحو و کتابی در قوافی و عروض و صناعت شعر دارد. صحیح مسلم را از مؤید الطوسی شنیده . وی خلقی نیکو داشت و نزد مردمان محبوب بود. وی بسال 611 هَ . ق .در بغداد درگذشت . (روضات الجنات خوانساری ص 308).
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سالم .[ ل ِ ] (اِخ ) ابوحماد. محدث است . عبیداﷲبن موسی از او و او از سدی روایت کند. و رجوع به ابوحماد شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابوزیاد. تابعی و محدث است و از ابی مطر روایت کند. رجوع به ابوزیاد شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ )ابومحجر. تابعی و محدث است . رجوع به ابومحجر شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی ابی حذیفه فرزندعتبةبن ربیعه . یکی از پیش گروندگان به اسلام (السابقون الاولون ) بخاری گوید: او مولای یکی از زنان ...
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی شداد مکنی به ابوعبداﷲ. محدث است و بکیربن الشیخ ازاو روایت کند و تابعی است . رجوع به ابوعبداﷲ شود.
سالم . [ ل ِ ] (اِخ ) مولی هشام بن عبدالملک یکی از بلغای زبان عرب است . (ابن الندیم ).
این واژه عربی است و پارسی آن واژه ی پهلوی اَبیش می باشد
ام سالم .[ اُم ْ م ِ ل ِ ] (ع اِ مرکب ) خنفساء. (المرصع). رجوع به خنفساء شود. || خرد. (مهذب الاسماء).
ام سالم . [ اُم ْ م ِ ل ِ ] (اِخ ) (راسیه ) زنی پرهیزکار بوده است . رجوع به صفوة الصفوة ج 4 ص 351 شود.
ام سالم . [ اُم ْ م ِ ل ِ ] (اِخ ) نام چند تن از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 237 شود.