سام 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        SAM 
    
							
    
								
        سام . (اِخ ) نام  کوهی  است  مر هذیل  را. (منتهی  الارب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        پورسام . [ رِ ] (اِخ ) مراد زال  است  : که  چون  بودتان  کار با پور سام بدیدن  به  است  اربآواز و نام . فردوسی . ||  مراد رستم است  : بخندید با رستم  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سام دست . [ دَ ] (ص  مرکب ) آنکه  در جلدی  و چابکی  چون سام  باشد. دارنده ٔ دست  بمانند دست  سام  : چابکی  چرب دست  و شیرین کارسام دستی   ۞ و نام  او ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سام رزم .[ رَ ] (ص  مرکب ) آنکه  چون  سام  جنگ  کند : جم سیری  و سام رزم  و دارا بزمی رستم  کرداری  و فریدون  کاری .فرخی .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سام کیس . (ص ) بزرگ  و شریف  باشد و اشهر سامکیس  یعنی  مهتر بزرگ  و شریف . (برهان ) (آنندراج ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سام بوکا. (ا)  ۞  یک  نوع  آلت  موسیقی  قدیمی  است  که  معلوم  نیست  شبیه  چه  آلتی  بوده  است ، شاید لفظ دنبک  پس  از تصحیف  رومیها سامبوکا گردیده . ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فرمانده ، امیر به ستوه آمده- بزرگ  و حاکم
از جد پسر بزرگ حضرت نوح که در کشتی نوح ماند و جان سالم به در برد.
سام پهلوان ایرانی
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سام  بیذ. (اِ مرکب ) قسمی  از بیذات  و سام بیذ کلمه ای  است  مرکب  از سام + بیذ و چنانکه  ابوریحان  آرد: بیذ در تداول  مذهب  برهما بمعنی  علم  بچیزی  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کتاب مفصلی در شرح پهلوانی ها و سفرها و عشقبازی های سام نریمان بوده که آن را جدای از شاهنامه ی فردوسی به نظم کشیده اند.