اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سبزه

نویسه گردانی: SBZH
سبزه . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) سبزی . گیاه نورسته . گیاه خودروی نورسته . رستنی و نبات . (آنندراج ). علف و گیاه . گیاه که در قطعه زمینی رویَد. (از فرهنگ نظام ). علف های سبز. گیاه و علف تنک که در کنار هم روید و از خاک بسیار نشود و ساقه ای باریک و پراکنده دارد و بیشتر در کنار جویها و نقاط مرطوب روید. چمن . خضوب . خضیب . سبزه ٔ نودمیده بباریدن باران . (منتهی الارب ): تفرة؛ سبزه ٔ نودمیده . (منتهی الارب ) :
خانه نبود ساخته بی پوشش و بی در
بستان نبود خرم بی سبزه و اشجار.

فرخی .


ز ناگه برِ مرغزاری رسید
درختان بارآور و سبزه دید.

اسدی .


پروین به چه ماند بیکی دسته ٔ نرگس
یا نسترن تازه که بر سبزه نشانیش .

ناصرخسرو.


این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه ٔ خاک ما تماشاگه کیست .

خیام .


جز بطاعت نجات نتوان یافت
سبزه را تازگی به باران است .

ادیب صابر.


گه شده او سبزه و من جوی آب
گه شده من گازر و او آفتاب .

نظامی .


چو لحن سبزدرسبزش شنیدی
ز باغ زرد سبزه بردمیدی .

نظامی .


زمین از سبزه نزهت گاه آهو
هوا از مشک پر خالی ز آهو.

نظامی .


نه سبزه بردمد از خاک وآنگهی سوسن
نه غوره دررسد از تاک وآنگهی صهبا.

خاقانی .


بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کَاندک بقاست آنهمه چون سبزه ٔ جوان .

خاقانی .


مرا غله تنگ آمد اندر درو
شما را کنون میدمد سبزه نو.

سعدی (بوستان ).


وه که هرگاه سبزه در بستان
بدمیدی چه خوش شدی دل من .

سعدی (گلستان ).


رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید.

حافظ.


- پرسبزه ؛ پرگیاه . پرعلف :
در و دشت گل بود و بام و سرای
جهان گشت پر سبزه و چارپای .

فردوسی .


تلی بود پرسبزه و جای سور
بر آنجا شد و دید لشکر ز دور.

فردوسی .


- سبزه ٔ تون ؛ سبزه که کنار گلخن یا میان پلیدهای تون حمام روید و آغشه بپلیدی و کثافت بود :
لفظ کآید بی دل و جان بر زبان
همچو سبزه ٔ تون بود ای دوستان
هم ز دورش بنگرد اندر گذر
خوردن و بو را نشاید ای پسر.

مولوی .


|| آنجا که علف و گیاه سبز دمیده باشد. قطعه زمین که گیاه نو در آن رسته . محل روییدن علف سبز. سبزه زار. چمن . مزرعه . زمینی که گیاه در آن پیوسته باشد :
آهو ز تنگ کوه چو آمد بدشت و راغ
بر سبزه باده نوش بیاران بصحن باغ ۞ .

رودکی .


بیرون شد پیرزن سوی سبزه
وآورد پرند چند بر تریان .

اسماعیل رشیدی .


نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ .

عماره ٔ مروزی .


خیز بت رویا تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم .

منوچهری .


تا بعصیر و سبزه شاد نباشی
خوردن و رفتن بسبزه کار حمار است .

ناصرخسرو.


بگرداگرد آن ده سبزه ٔ نو
بر آن سبزه بساط افکند خسرو.

نظامی .


سبز است لبت ساغر از او دور مدار
می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن .

حافظ.


|| ورق الخیال . حشیش . بنگ :
هرگه که من از سبزه طربناک شوم
شایسته ٔ سبز خنگ افلاک شوم
با سبزخطان سبزه خورم بر سبزه
زآن پیش که همچو سبزه در خاک شوم .

ملک فخرالدین محمد کرت .


|| جانوری است سبزرنگ مقدار کبوتر و آن را سبزک نیز گویند و آن مرغ خزانی است . (غیاث ). || کشمش سبز. کشمشی که انگور آن در سایه خشک شود. || مجازاً، خط معشوق . (مؤلف ) :
همه دانند که من سبزه ٔ خط دارم دوست
نه چو دیگر حَیَوان سبزه ٔ صحرایی را.

سعدی (بدایع).


|| گندم یا جو یا عدس که زینت نوروز خاصه سفره ٔ هفت سین را، در آوندی رویانده باشند. || کشت نارسیده که هنوز رنگ نگرداند و دانه نبسته باشد. || (ص نسبی ) رنگی است گندم گون و سیاه چرده . (مؤلف ). گندمگون . گندمی :
سفید سفید صد تومن (تومان )
سرخ و سفید سیصد تومن
حالا که رسید به سبزه
هر چه بگی (بگوئی ) می ارزه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سبزه درسبزه . [ س َ زَ / زِ دَ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نام لحن نهم باشد از سی لحن باربد. (برهان ) (آنندراج ). یکی از سی لحن باربد : چو بانگ ...
سبزه اندرسبزه . [ س َ زَ / زِ اَ دَ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بمعنی سبزاندرسبز که نام لحن نهم باشد از سی لحن باربد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به...
سبزه ده . [س َ زَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 9 هزارگزی جنوب دهدز. آب آنجا از چاه و قنات و چشمه تأمین میشود. ...
سبزه چی . [ س َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نوعی زردآلو : و انواع فواکه زردآلوی سبزه چی و انبرود ملچی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 137).
واحه
سیزدهم فروردین ؛ روز طبیعت
سبزه میر. [ س َ زَ ] (اِخ ) هفت فرسخ میانه ٔ شمال و مشرق قلعه گل است . (فارسنامه ٔ ناصری گفتار 2 ص 274).
سبزه ناک . [ س َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) سبزه زار. دارای سبزه : خضر؛ جای سبزه ناک . (منتهی الارب ). اقضاب ؛ سبزه ناک شدن زمین . (منتهی الارب ).
سبزه وار. [ س َ زَ ] (اِخ ) رجوع به سبزوار شود.
سبزه وند. [ س َ زَ وَ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.