گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ستار نویسه گردانی: STAR ستار. [ س َت ْ تا ] (ع ص ) بسیارپوشنده . (منتهی الارب ). پرده پوش و پرده دار. (دهار). پوشنده ٔ گناه و پرده دار. (مهذب الاسماء) : برفت سایه ٔ درویش و سترپوش غریب بپوش بارخدایا بعفو ستارش .سعدی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی ستار ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است ازکوههای حمی ضربه که از ستار تا امرة پنج میل است . (از معجم البلدان ). کوهی است به حمی . (منتهی الارب ). ستار ستار. [ س ِ ](اِخ ) یوم الستار؛ جنگی میان بکربن وائل و بنی تمیم بوده است و در آن قیس بن عاصم قتادةبن سلمة الحنفی را که فارس بکر بود کشتن... ال ستار این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. سوگند ستار سوگند ستار. [ س َ / سُو گ َ دِ س َت ْ تا ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سوگندی است مخصوص قماربازان و لوطیان ولایت چه ستار از اسمای حسنه است . (آنن... سطار سطار. [ س َطْ طا ] (ع ص ) گوشت فروش . (مهذب الاسماء). قصاب . (از اقرب الموارد). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود