اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ستار

نویسه گردانی: STAR
ستار. [س َت ْ تا ] (اِخ ) نامی است از نامهای باریتعالی . (منتهی الارب ). نامی از نامهای باریتعالی ، لوطیان و مقامران نظر به افعال ذمیمه ٔ خود خدای تعالی را بیشتر به این اسم یاد میکنند. (غیاث ) (آنندراج ). من صفات اﷲ ومنه یسمون عبد الستار. (اقرب الموارد) :
بستاری که ستر اوست پیشم
که تا من زنده ام بر مهر خویشم .

نظامی .


فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
بخداوندی خود پرده بپوش ای ستار.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است ازکوههای حمی ضربه که از ستار تا امرة پنج میل است . (از معجم البلدان ). کوهی است به حمی . (منتهی الارب ).
ستار. [ س ِ ](اِخ ) یوم الستار؛ جنگی میان بکربن وائل و بنی تمیم بوده است و در آن قیس بن عاصم قتادةبن سلمة الحنفی را که فارس بکر بود کشتن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سوگند ستار. [ س َ / سُو گ َ دِ س َت ْ تا ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) سوگندی است مخصوص قماربازان و لوطیان ولایت چه ستار از اسمای حسنه است . (آنن...
سطار. [ س َطْ طا ] (ع ص ) گوشت فروش . (مهذب الاسماء). قصاب . (از اقرب الموارد).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.