اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ستاره

نویسه گردانی: STARH
ستاره . [ س ِ / س َ رَ / رِ ] (اِ) افزار جدول کشان را ۞ میگویند و آن چیزی است راست و تنک و پهن بعرض دو انگشت یا کمتر، از فولاد یا چوب یا استخوان و امثال آن سازند و بعربی مسطر خوانند.(برهان ). اسم افزاری است از چوب و آهن که بدان جدول کشند. (آنندراج ). ستاره ٔ جدول چیزی دراز از چوب یا آهن که حکم مسطر دارد و برای جدول کشی بکار آید و تنها ستاره نیز بدین معنی آمده . (آنندراج ) :
ز نارسایی طالع تمام دنبال است
ستاره ام بفلک چون ستاره ٔ جدول .

محمدسعید اشرف (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ستاره شمردن . [ س ِ رَ / رِ ش ِ / ش ُم َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیدار بودن و شب زنده داری کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : حکایت شب ...
ستاره پیشانی . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی است از اسب و این را شوم میشمارند. (بهار عجم ). اسبی که در پیشانی دارای علامت بود و آن را از م...
چاه ستاره جو. [ هَِ س ِ رَ /رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از رصد است که به عمق شصت گز چاهی کاوند و بالای آن بامی برآرند شصت گز بلند و آن را مشبک ...
ستاره نداشتن . [ س ِ رَ / رِ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از طالع خوب نداشتن . (آنندراج ) : برفع پستی اقبال خویش چاره ندارم برتبه کم نیم از آ...
ستاره ٔ دریایی . [ س ِ رَ / رِ ی ِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ جانوری است بحری از شاخه ٔ خارپوستان ۞ جزء رده ٔ استلریدها ۞ . بدن آن ا...
سی ستاره ٔ پاک . [ س ِ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سی دندان . (آنندراج ) (برهان ). سی دندان حضرت علیه السلام . (فرهنگ رشید...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سطاره . [ س َطْ طا رَ ] (ع اِ) مسطره . خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است : تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.