اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ستبر

نویسه گردانی: STBR
ستبر. [ س ِ ت َ ] (ص ) استبر. اوستا «ستوره » ۞ (ستبهره ، ستمبهره ) ۞ (محکم )، پهلوی «ستپر» ۞ و «ستور» ۞ ، هندی باستان : ریشه ٔ «ستبه » ۞ (تعیین کردن ، تکیه دادن )، قیاس کنید با استی «ست ، اود» ۞ (قوی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر با طای حطی ، معرب آن است . (برهان ). گنده و غلیظ. (آنندراج ). پارچه ٔ گنده را گویند و استبره و ستبر پارسی و سطبر معرب آن است . (آنندراج ). غلیظ. (دهار). گنده و غلیظ. و سطبر معرب آن است . (غیاث ) :
که رانش چو ران هیونان ستبر
دل شیر و نیروی ببر و هژبر.

فردوسی .


ستبر است بازوت چون ران شیر
بر و یال چون اژدهای دلیر.

فردوسی .


گنگی پلید بینی و گنگی پلید پا
محکم ستبر ساقی زین کرده ساعدی ۞ .

عسجدی .


کمانی چو خفته ستون ستبر
زهش چون کمندی ز چرم هزبر.

اسدی .


شیر گردن ستبر از آن دارد
که رسولی بخرس نگذارد.

سنایی .


- ستبراندام ؛ درشت هیکل . آنکه اندام ستبر دارد.
- ستبربازو ؛ که بازوی ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرباف ؛ بافنده ٔ ثوب و جامه ٔ ضخیم و سطبر.
- ستبرپوست ؛ پوست کلفت .
- ستبرران ؛ آنکه ران ضخیم و کلفت دارد.
- ستبرساق ؛دارای ساق ضخیم و کلفت .
رجوع به سطبر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
ستبر شدن . [ س ِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بقوام آمدن . غلیظ شدن . بقوام آمدن ، چون آب انگور آنگاه که بسیار بجوشانند. (مؤلف ) استغلاظ. (تاج الم...
ضخیم، تنومند، غلظ(beefy)
سطبر. [ س ِ طَ ] (ص ) کلفت و غلیظ و هنگفت و کثیف . (ناظم الاطباء). غلیظ. (ترجمان القرآن ) (صراح اللغة). ستبر : ولیکن عجب از وی این است که ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.