اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سخ

نویسه گردانی: SḴ
سخ . [ س ِ ] (ص ) خوب و خوش . (رشیدی ). خوش . (شرفنامه ). خوب و نیک . (برهان ) :
از جنید و ز شبلی و معروف
یادگاری است ذات فرخ او
سخ ایشان گر این چنین بودند
ور نبودند اینچنین سخ او.

امیرخسرو (از انجمن آرا).


|| (اِ) خوش و خوشی . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سخ . [ س ِ ] (اِ) ۞ نامی است که در طوالش بدرخت آزاد دهند. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 213 و آزاددرخت در همین لغت نامه شود.
سخ . ۞ [ س َ ] (اِ) شوخ که چرک بدن و جامه باشد و بعربی وسخ گویند. (برهان ). شوخ و چرک بود که بر جامه و تن نشیند. (اوبهی ).
سخ . [ س َخ خ ] (ع مص ) رفتن آب . (المصادر زوزنی ). سخ المطر؛ باریدن . (دزی ج 1 ص 637). || دور رفتن در کندن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ...
سخ . [ س ُخ خ ] (معرب ، اِ) بیست و چهار من . لغتی است اعجمی . (منتهی الارب ). در حدود بیست و چهار رطل است و کلمه فارسی است . (از اقرب الموا...
سخ ء.[ س َخ ْءْ ] (ع مص ) آتش را در زیر دیگ کردن و فروزانیدن . (منتهی الارب ). یقال : سخا النار؛ اذا جعل لها مذهباً تحت القِدر. (منتهی الارب )...
صخ .[ ص َخ خ ] (ع مص ) زدن چیزی سخت را بر چیزی رست و سخت . (منتهی الارب ). || کر کردن آواز گوش را. (منتهی الارب ). کر کردن . (تاج المصاد...
صخ . [ ص َ خِن ْ ](ع ص ) صَخی . ثوب ٌ صخ ؛ جامه ٔ چرکین . (منتهی الارب ).
ثخ . [ ث ُ ] (ع اِ) خمیر ترش . خمیرمایه . مایه .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.