اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرخوش

نویسه گردانی: SRḴWŠ
سرخوش . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از شراب و سامان و اسباب و حسن خوب و خوشدل باشد. (برهان ). مست و خوشحال . (انجمن آرا) (آنندراج ). کسی که از نشأه ٔ شراب خوشحال باشد و کسی که مستی اوبه اعتدال باشد. و در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش ، بعد از آن تردماغ ، بعد از آن سیه مست ، بعد از آن خراب . (غیاث اللغات ). سرگرم از کیفیت شراب و جز آن . (رشیدی ). شادمان . خوشحال :
به من ده که یک لحظه سرخوش شوم
از این دهر تا کی مشوش شوم .

نظامی .


نقل خارستان غذای آتش است
بوی گُل ، قوت ِ دماغ ِ سرخوش است .

مولوی .


کسی را که با دوستی سرخوش است
نبینی که چون بارِدشمن کش است .

سعدی .


خرم آن دم که چو حافظبه تولای وزیر
سرخوش از میکده با دوست به کاشانه روم .

حافظ.


از بسکه چشم مست در این شهر دیده ام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم .

حافظ.


قدحی سرکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آئین آمد.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
سرخوش بودن . [ س َ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) سرمست و خوشحال بودن : یکی را که سرخوش بود با یکی نیازارد از وی بهر اندکی . سعدی .صوفی ما ک...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.