اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر خویش گرفتن

نویسه گردانی: SR ḴWYŠ GRFTN
سر خویش گرفتن . [ س َ رِ خوی / خیش ْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بدر رفتن . (رشیدی ). کنایه از بدر رفتن و راه خانه گرفتن . (آنندراج ). سَرِ خود گرفتن . براه خود رفتن . پی کار خود رفتن . به خود پرداختن . به هوای خویش رفتن :
پدر گفتش اکنون سر خویش گیر
هر آن ره که میبایدت پیش گیر.

فردوسی .


ترا زنده خواهم که مانی بجای
سر خویشتن گیر وایدر مپای .

فردوسی .


عتیبةبن موسی سر خویش گرفت و رفت . (تاریخ سیستان ). چون خونی از سلطان بدیشان رسد همه سر خویش گیرند و با جانب سلطان ایستند. (کتاب النقض ص 384).
وگرنه تازه ٔ خود پیش گیرم
سر خویش و سرای خویش گیرم .

نظامی .


تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت در پیش . (گلستان سعدی ).
برو زین سپس گو سر خویش گیر
تعنت مزن جای دیگر بمیر.

سعدی .


یکی هاتف انداخت در گوش پیر
که بی حاصلی رو سر خویش گیر.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.