سردار
نویسه گردانی:
SRDʼR
سردار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) نام سرخدار است در فومن . (جنگل شناسی ص 256). رجوع به سرخدار شود.
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سردار. [ س َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) در پهلوی «سردهار» ۞ (قائد، پیشوا، رئیس )، از: سر (رأس ، ریاست ) + دار (از داشتن ). قیاس کنید با سالار، سروان...
سردار. [ س َ ] (اِخ ) متخلص به یغما. مجموعه ٔ وی بنام سرداریه ساخته و معروف شده است . رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 1 ص 217 و 219 ...
سردار ملی . [ س َ رِ م ِل ْ لی ] (اِخ ) لقبی است که به ستارخان داده اند. رجوع به ستارخان شود.
سردار سپه . [ س َ رِ س ِ پ َه ْ ] (اِخ ) لقب رضاشاه پهلوی بهنگام نخست وزیری وی .
سردار معظم . [ س َ رِ م ُ ع َظْ ظَ ] (اِخ ) لقبی است که به تیمورتاش داده اند. رجوع به تیمورتاش شود.
علی سردار. [ ع َ ی ِ س َ ] (اِخ ) وی از سرداران لشکر سلطان محمود سلجوقی بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 520 شود.
سردار اسعد. [ س َ رِ اَ ع َ ] (اِخ ) علی قلی خان پسر حسینقلیخان . یکی از سران آزادی خواه دردوره ٔ مشروطیت بوده است . رجوع به حسینقلیخان شود.
سردار اقدس . [ س َ رِ اَ دَ ] (اِخ ) لقبی است که به شیخ خزعل داده اند.
سردار اکرم . [ س َ رِاَ رَ ] (اِخ ) لقبی است که به امیر اکرم داده اند.
جوهر سردار. [ ج َ هََ س َ ] (اِخ ) فاطمی که بسال 356 هَ . ق .969/ م . مصر را از کف امیر صغیر اخشیدی بیرون آورد و قلعه ٔ القهرة را در دره ٔ نیل ...