اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سر داشتن

نویسه گردانی: SR DʼŠTN
سر داشتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) خواهش داشتن :
من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست
تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد.

صائب .


|| رابطه داشتن زنی با مردی . رابطه ٔ نامشروع داشتن زنی با مردی . رابطه داشتن : ... و ابوبکر او را خال خواندی و گفتی خویش است و مادری را خاله و نامش مسطح بود گواهی داد و گفت دیر است که من همی دانم که عایشه اندر خانه ٔ پدر با صفوان سر داشت . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). ... که با وی از کشمیر آمده بود سر داشت . (مجمل التواریخ ).
گر صبا با زلف تو سر داشتی
آتش اندر سنگ عنبر داشتی .

عمادی .


با شاهد پسری سری داشتم . (گلستان سعدی ).
- سر داشتن با کسی ؛ راه داشتن . آشنایی داشتن :
بدرگاه او هرکه سر داشتی
اگر خر بدی زین زر داشتی .

نظامی .


هرکه با دوستی سری دارد
گو دو دست از وجود خویش بشوی .

سعدی .


مرا یک دم از دست نگذاشتی
که با راست طبعان سری داشتی .

سعدی .


|| علاقه داشتن . محبت داشتن :
همه اندوه دل و رنج تن و درد سری
این دل سنگین دارد بهوای تو سری .

فرخی .


|| قصد داشتن . آهنگ کردن : و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد که ما سر این داریم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543).
دارم سر آن که سر برآرم
خود را ز دو کون بر سر آرم .

خاقانی .


بن هر موی را گر بازپرسی تا چه سر داری
ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم .

خاقانی .


تو خود سر وصل ما نداری
من عادت بخت خویش دارم .

سعدی .


سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی .

سعدی .


|| سرداشتن ترازو؛ زیاده بودن یک پله ٔ ترازو :
غلط سنجیده ای منصور میزان دار حق گو را
بلی دایم غلط سنجد ترازویی که سر دارد.

ابراهیم ادهم (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
باد در سر داشتن . [ دَرْ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از غرور و تکبر داشتن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به باد در زیر دامن داشتن ...
سر راه داشتن . [ س َ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اراده ٔ سفر داشتن . (از آنندراج ) (شرفنامه ).
سر سری داشتن . [ س َ رِ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از هوای بزرگی در سر داشتن . (آنندراج ) : خرد و دین سر سری داردگرتو با او سر سری داری . سنایی...
خوب سخن گفتن ، خوب حرف زدن ، سخنور بودن ، خجالت نکشیدن در سخن گفتن ، قبولاندن سخن و صحبت خود مثال : فلانی چه سر زبانی دارد !
سر گران داشتن . [ س َ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) بی التفات بودن . بی محبت بودن : با بوسهل حمدونی امیر سر گران می داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ...
سر بر خط داشتن . [ س َب َ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت کردن و فرمانبرداری . (رشیدی ) (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ).
مواجه بودن، رو در رو بودن
سر بر سر کسی داشتن . [ س َ ب َس َ رِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچش و آویزش و خصومت کردن . (آنندراج ). سر جنگ داشتن . بستیز بودن : با تنک حوصله کار...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.