اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرو

نویسه گردانی: SRW
سرو. [ س ُ ] (اِ) اوستا «سرو» ۞ (شاخ جانور). هرن گوید: در اوستا «سروا» ۞ (چنگال ، شاخ )، پهلوی «سروب »، «سروو» ۞ ، بلوچی «سرونب ، سوروم » ۞ (سم )، «سرون » ۞ که «سروبن » ۞ نوشته میشود در پهلوی بمعنی شاخی (سرویین ) است . و رجوع کنید به سرون . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و امثال آن . (برهان ). مطلق شاخ حیوان و پاره ٔ شاخ حیوان و غیره که برای دفع نظر به گلوی اطفال آویزند. (غیاث ) : و اندر وی ددگان و گوزنان بسیارند و از این کوه سرو گوزن افتد بسیار. (حدود العالم ).
که خر شد که خواهد ز گاوان سرو
بیکبار گم کرد گوش از دو سو.

فردوسی .


سروهاش چون آبنوسی فرسپ
چو خشم آورد بگذراند ز اسپ .

فردوسی .


آن گردن مخروط هر آنگه که بیازند
وز گوش و سرو تیر و کمانی بطرازند.

منوچهری .


به یک دست سرو این گاو گرفت و به یک دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر. (تاریخ سیستان ).
بگریز از آنکه فخرش جز اسب و سیم و زر نیست
ورچه سرو ندارد آن دان که جز بقر نیست .

ناصرخسرو.


زاهدی ... دو نخجیر دید که ... به سرو یکدیگر را مجروح گردانیده . (کلیله و دمنه ).
چون یکی گاو سروزن شده ای
جسته از یوغ و ز آماج و سپنج .

سوزنی .


آنکه از عدل او بریده شود
به سروی حمل گلوی ذئاب .

سوزنی .


خر رفت که آورد سرویی
ناورد سرو دو گوش بنهاد.

کمال الدین اسماعیل .


|| پیاله ٔ شراب . (برهان ) (غیاث ). || دروغ و بهتان . (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
گوز سرو. [گ َ / گُو زِ س َرْوْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میوه ٔسرو. جوزالسرو ۞ : بگیرند مازو و نارپوست و گزمازو و گلنار و گوز سروو همه را به آب...
سرو آزاد یا آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سرو برخ چون تذرو و میان همچو غَرْو. فردوسی. دهخدا.
سرو ستاه . [ س َرْ وِ س ِ ] (اِ مرکب ) نام نوایی است از موسیقی . (برهان ). نام لحنی از مصنفات باربد است . رشیدی گفته همان سروستان است . (آنن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سرو کوهی و یا اُرس درختچه ای است با برگ های سوزنی شکل که این برگ ها در دستجات 3 یا 4 تایی قرار گرفته اند. این گیاه دوپا بوده. گل های نر بر روی یک پایه...
سهی سرو. [ س َ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو راست . سرو کشیده . || قامت بلند. قامت راست : سهی سروش از خم کمان دار شدتهی گنجش از در گران بار شد. ...
سرو سیاه . [ س َرْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درخت ناژو و آن را به عربی صنوبر الصغار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کاج : نه لاله ...
سرو رعنا. [ س َرْ وِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرو خوشنما و آراسته ، چرا که رعنا بمعنی زن خویشتن آرا باشد. || گاهی مراد از این معشوق بود. ...
سرو جبلی .[ س َرْ وِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ناژ. (زمخشری ). عرعر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سرو شود.
اوج سرو. [ اَ س َ ] (اِ مرکب ) نام نغمه ایست از موسیقی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.