اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرین

نویسه گردانی: SRYN
سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) :
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان .

رودکی (شرح احوال رودکی سعید نفیسی ص 1022).


بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.

فردوسی .


یکی کُرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.

فردوسی .


بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین .

فرخی .


سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان .

فرخی .


درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی .

منوچهری .


یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته .

اسدی .


غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن .

لامعی .


تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین .

خاقانی .


سرین گوران از پنجه ٔ شیران آسوده است . (سندبادنامه ص 9).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه .

نظامی .


در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
سرین . [ س َ ] (اِ مرکب ) چیزی است که هنگام خواب و راحت بجهت نرمی سر و گردن در زیر سر نهند و سر بر آن گمارند و آن را از پشم و پنبه آگنده ...
سرین . [ س ِرْ ری ] (اِخ ) موضعی است بمکه از آن موضع است موسی بن محمدکثیر که شیخ است مر طبرانی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
پس سرین . [ پ َ س ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کفل . (منتهی الارب ).
سرین نمک . [ س َن َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وندپایی بخش اسوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 120 تن سکنه است .آب آن از نهر دره ک...
سیم سرین . [ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او سپید و نقره رنگ باشد : در مجلس تومطرب و در بزم تو ساقی سرو سمن اندام و بت سیم سرین باد. امیرمعزی (از...
بزرگ سرین . [ ب ُ زُ س ُ ] (ص مرکب ) آلی . الیان (در مذکر). الیانة. الیاء (درمؤنث ). (یادداشت بخط دهخدا). فربه سرین . کلان سرین .
کلان سرین . [ ک َ س ُ ] (ص مرکب ) که سرین او بزرگ باشد. سرین گنده . رسته . اعجز. عجزاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سرین و کلان ش...
گران سرین . [ گ ِ س ُ ] (ص مرکب ) آنکه سرین کلان دارد.
گوزن سرین . [ گ َ وَ س ُ ] (ص مرکب ) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).
میان سرین . [ س ُ ] (اِ مرکب ) کفل . (یادداشت لغت نامه ). رجوع به میان سرون شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.