اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سطل

نویسه گردانی: SṬL
سطل . [ س َ ] (اِ) آوندی باشد مثل طشت از برنج یا مس و طاس دسته دار. (غیاث ) (آنندراج ). پیمانه . (دهار). پنگان بادسته . (منتهی الارب ). طاس حمام . ظرف بزرگ فلزین با یکدسته که از یک سوی دهان آن تا سوی دیگر رود و بیشتر برای آب دادن ستور بکار رود. (یادداشت مؤلف ) :
از تمتع شده فارغ بوثاق آیم زود
مرد جویم که بگرمابه برد سطل و ازار.

ابوالمعالی رازی .


اما وقتی سطلی بگرو نهاده بوده چون بازمیگرفت بقال دو سطل آورد و گفت آن خود بردارد که من نمیشناسم که از آن تو کدام است امام احمد سطل به وی رها کرد و برفت . (تذکرةالاولیاء عطار). و با بند وسطل و نعل و میخ و کمند و پارو و... تحویل انباردارباشی میشود. (تذکرة الملوک ص 33).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ستل . [ س َ ت َ ] (اِ) کتک زدن و آزار دادن . (برهان ) (آنندراج ).
ستل . [ س َ ت َ ] (اِ) آب گیر و تالاب و استخر. (برهان ) (آنندراج ). آبگیر و آن را استل و ستخر و استخر نیز گویند. (از جهانگیری ).
ستل . [ س َ ] (اِ) ظرفی بزرگ با یک دسته که دوسوی آن بدو سوی ظرف پیوسته است . رجوع به سطل شود.
ستل . [ س َ ت َ ] (ع اِ) عقاب یا مرغیست دیگر مشابه بعقاب یا بکرکس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پس روان . (منتهی الارب ). تَبَع ۞ . (ت...
ستل . [ س َ ](ع مص ) یکی پس از دیگری برآمدن . (از منتهی الارب ).
صطل . [ ص َ ] (ع مص ) محظوظ کردن . || محظوظ کردن از جهت تحسین . (دزی ج 1 ص 832). || (اِ) سطل . (دزی ج 1 ص 832).
صطل . [ ص َ / ص َ طَ ] (ع اِ) سطل .رجوع به همین کلمه شود. ج ، اصطال . (دزی ج 1 ص 832).
استریتس ستل منت . [ اِ رِ س ِت ِ م ِ ] (اِخ ) ۞ (مؤسسه ٔ بغازها ۞ ) مستعمره ٔ انگلیسی در شبه جزیره و بغاز مالاکا ۞، دارای 000،200،1 تن سکنه ....
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.