سعله
نویسه گردانی:
SʽLH
سعله . [ س ُ ل َ ] (ع مص ) سرفیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
ساله . [ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ، اِ) سن .تعداد سال . سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس ). این کلمه بتنهایی بک...
ساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) لشکری را گویند که در پس سر قلب نگاهدارند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). || به زبان هندی برادرزن را گویند. (برها...
ساله . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ دریاچه ای است بزرگ از کشورهای متحده ٔامریکا. در کنار آن سالت لاک سیتی ۞ بنا شده است و 400 هزار متر محیط آن است ...
سالح . [ ل ِ ](ع ص ) سلاح پوشیده : رجل سالح ؛ مرد سلاح پوشنده . (ناظم الاطباء). با سلاح . (مهذب الاسماء). مرد با سلاح . (آنندراج ). || ریخ زننده...
سالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ۞ از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ...
صعلة. [ ص َ ل َ ] (ع ص ) خرمابن کج که بیخهای شاخ وی خالی از برگ باشد یا خرمابن کژ بی برگ . || باریک و خردسر و گردن از مردم و از درخت خ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
صالة. [ صال ْ ل َ ] (ع اِ) بلا و سختی . (منتهی الارب ).
صالح . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صلاح . ضد طالح . نیکوکار. درخور. سزاوار. جید. اهل . نیکمرد. بسامان کار. (مهذب الاسماء). الخالص من کل فساد. (...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) محلتی بوده است به بغداد. رجوع به صالحیة شود.