اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفار

نویسه گردانی: SFAR
سفار. [ س ِ ] (ع اِ) مهار یا چرم یا آهن که بر پشت بینی استر نهند چنانکه حکمت مر اسب را. اسفرة و سفر و سفائر، جمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آهن که بر بینی اشتر نهند چنانکه حکمة بر دهن اسب . ج ، سُفُر. (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سفار. [ س ُ ] (اِ) مخفف سوفار است . (آنندراج ). رجوع به سوفار شود.
صفار. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صُفارة. رجوع به صفارة شود. || آنچه در بن دندان ستور باقی بماند ازکاه و جز آن . (منتهی الارب ). و رجوع به صُفار ش...
صفار. [ ص َ ] (ع اِ) گیاه بهمی خشک . (منتهی الارب ). و رجوع به صُفار شود.
صفار. [ ص ُ ] (ع اِ) مار شکم و کرم آن . (منتهی الارب ). ماری است در شکم که به دنده ها چسبد و بهنگام گرسنگی آن را بگزد و گویند جانور دیگری ...
صفار. [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) روی گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || روی فروش . (مهذب الاسماء). ج ، صفارون . || مسگر، و در الانساب سمعانی ضب...
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) پشته ای است . (معجم البلدان ).
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) آقای سعید نفیسی نوشته اند: از شاعرانی است که در تذکره ها نام اونیست و تنها در فرهنگها اشعار او را بشاهد لغات آورده ...
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ )ابراهیم بن اسماعیل بن احمد مکنی به ابواسحاق . وی به سال 534 درگذشت . او راست : صک الجنة. (کشف الظنون ).
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن یوسف ، رجوع به احمدبن محمدبن عبداﷲ یوسف ... شود.
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) اسماعیل محمدبن اسماعیل مکنی به ابوعلی . وی از مردم بغداد و عالم در نحو و غریب لغت بود. او را شعری است . تولد وی ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.