اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلخ

نویسه گردانی: SLḴ
سلخ . [ س ِ ] (ع اِ) پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء). || در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقه ٔ قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سلخ . [ س َ ] (ع مص ) پوست برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست کندن . (غیاث ). پوست بازکردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (د...
سلخ . [ س َ ل َ ] (ع اِ) رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || [ س َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح شعر این نوع سرقة چنان باشد...
سلخ خانه . [ س َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) سلاخ خانه و قصابخانه . (ناظم الاطباء). مذبح و مقتل ستوران و گوسفندان و مانند آن . (آنندراج ).
صلخ . [ ص َ ل َ ] (ع مص ) سخت کر شدن . (منتهی الارب ).
صلخ . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس 84هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعیدو به قشم . جلگه ای وگرمسیر. دارای 550 تن س...
ثلخ . [ ث َ ] (ع مص ) سرگین کردن گاو در ایام بهار. || آلوده گردیدن به سرگین .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.