اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلمة

نویسه گردانی: SLM
سلمة. [ س َ م َ ] (اِخ )مکنی به ابومحمد. شاگرد و مصاحب فراء بود و از زکریا یحیی فراء و ابوالعباس احمدبن یحیی تغلب نقل حدیث کرده است . او راست : معانی القرآن ، سلوم العربیه و کتاب غریب الحدیث و غیره . (از معجم الادباء ج 4 ص 249).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
ربیعةبن سلمة. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ س َ ل َ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ بنی حارث بن سوم بن عدی بن اشرس بن شبیب بن سکون شاعر سکونی ، مکنی و معروف به اب...
صلمة. [ ص ُ م َ ] (ع اِ) خود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صلمة. [ ص َ ل َ م َ ] (ع ص ) سخت و استوار از مردم و جز آن . || (اِ) نوعی از طعام که از خمیر آرد گندم ترتیب دهند. (منتهی الارب ).
سلمه . [ س َ م َ ] (اِ) تخم خاری است که چرم را بدان دباغت کنند و آن مانند خرنوب شامی باشد، لیکن از آن سفیدتر است . (برهان ) (آنندراج ). گی...
سلمه . [ س َ م َ ] (ع اِ) سنگ . (منتهی الارب ). ج ، سِلام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) زن نازک اطراف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطب...
ثلمة. [ ث ُ م َ ] (ع اِ) ثلمت . تَرَک . سوراخ . رخنه : خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی کشد و ثلمه ای که از قهر و قوت احزاب اسلام در ول...
ثلمة. [ ث ُ م َ ] (ع مص ) ثلم . رخنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سلمه تره . [ س َ م َ ت َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است ۞ دو پایه از تیره ٔ فرفیونیان که گیاهان مضر است . رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 24...
سلمه اﷲ تعالی . [ س َل ْ ل َ م َ هَُل ْ لا هَُ ت َ لا ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خدای تعالی او را از آفت بی گزند دارد. دعایی است که پس از گفت...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.