اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سمح

نویسه گردانی: SMḤ
سمح . [ س َ ] (ع ص ) آسان و جوانمرد. (منتهی الارب )(آنندراج ). سفر. ج ، سُمَحاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). || عود سمح ؛ چوب بی گره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سمحاء. (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
سمح . [ س َ م َ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . جوانمرد کردن . || بخشیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
ابن سمح . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) یا ابن سمج . ابوالقاسم اصبغبن محمد غرناطی . از مشاهیر ریاضیین اندلس . نشأت او بغرناطه بوده است و با اینکه در ر...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سمة. [ س ُم ْ م َ ] (ع اِ) سفره ای است از برگ خرما که زیرخرمابن گسترند تا خرما از درخت بر وی افتد. (منتهی الارب ). || (ص ) دروغ باطل . (من...
سمه . [ س ِ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی سمر باشد که دست افزار جولاهگان است ، و آن جاروب مانندی باشد که بدان آهار بر روی تاره ٔ جامه کشند. (بره...
سمه . [ س ِ م َ ] (ع مص ) داغ کردن و نشان کردن . ج ، سمات . (برهان ). داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نشان کردن و داغ نمودن . (منتهی الارب ...
سمه . [ س ِم ْ م َ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
صمح . [ ص َ ] (ع مص ) گداختن گرما دماغ کسی را بگرمی خود. || تازیانه زدن کسی را. || درشتی کردن با کسی در سؤال و جز آن . (منتهی الارب ...
صمة. [ ص ِم ْ م َ ] (ع ص ) مرد دلاور. دلیر. (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . || مار نر. || خارپشت ماده . || سربنده قارورة. ج ، صِمَم .
صمة. [ ص ِم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طفیل بن قرة القشیری از شعرای عصر اموی است و در بادیةالعراق سکونت داشت و به شام منتقل گشت ، سپس به...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.