اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سنان

نویسه گردانی: SNAN
سنان . [ س ِ ] (ع اِ) سرنیزه .(آنندراج ). نیزه . (غیاث ) (منتهی الارب ) :
همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی
همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن .

فرقدی .


همی سر آرد بار آن سنان نیزه ٔ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.

دقیقی .


بگرز و به تیغ و سنان دراز
همی کشت از ایشان یل سرفراز.

فردوسی .


زمین سر بسر گفتی از جوشن است
ستاره ز نوک سنان روشن است .

فردوسی .


سنانهای نیزه بهم برشکست
یلان سوی شمشیر بردند دست .

فردوسی .


چون عدو نزدیک شد بر رمح شه گردد سنان
چون عدو از دور شد بر تیر شه پیکان بود.

عنصری .


آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزه ٔ خطی که سنانست .

منوچهری .


شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب .

ناصرخسرو.


سنان تست قدر گر مجسم است قدر
حسام تست قضا گر مصورست قضا.

مسعودسعد.


رستم فضل را ز هند هنر
هم سنان هم رماج بفرستد.

خاقانی .


آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش
خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن .

خاقانی .


سمندش گرچه با هر کس بزین است
سنان دور با شش آهنین است .

نظامی .


خصم نفست گرم عشوه دهد
بر سر خصم سنان خواهم زد.

عطار.


دیده ٔ تنگ دشمنان خدای
به سنان اجل سپوخته به .

سعدی .


|| تیزی هر چیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) :
اگر تنم به زبان موی میکند به ثناش
بجای موی سنان بر مسام او زیبد.

خاقانی .


|| سرهر چیز. (آنندراج ) :
درخشیدن تیغهای بنفش
با براندرآمد سنان درفش .

فردوسی .


گویی شرری که جست از انگشت
هندو بهوا سنان برانداخت .

خاقانی .


سنان در سنگ رفت و دسته درخاک
چنین گویند خاکی بود نمناک .

نظامی .


|| فسان که تیغ بر آن تیز کنند. (غیاث ). فسان . (نصاب الصبیان ). || سر عصا. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حصن سنان . [ ح ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) در بلاد روم است و عبداﷲبن عبدالملک مروان آنرا فتح کرد. (معجم البلدان ).
سنان گزار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) نیزه عبوردهنده . سنان زننده آنچنان که کاری باشد : شهی که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گزار و کمندافکن و خدنگ...
سنان گزاری . [ س ِ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل سنان گزار : تیغ صبح از سنان گزاری اوسپر افکند با سواری او.نظامی .
تلمیذ سنان . [ ] (اِخ ) ابوالحسین بن کشکرایا از مشاهیر اطبای عرب است و عیسوی مذهب بود و چون شاگردی سنان بن قره کرد به این نام مشهور شد. ...
مشکین سنان . [ م ُ /م ِ س ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مژگان معشوق است . (برهان (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : نیزه بالاست خون غمزه ٔ توک...
سام بنی سنان . [ م ِ ب َ س َ ] (اِخ ) قلعه ای است در مغرب جبال صنهاجه مضاف الی بنی سنان . قبیله ای است که ممکن است از طایفه بربر باشد. (مع...
ربیعةبن سنان . [ رَ ع َ ت ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن عمروبن عوف ... ابن ماکولا گفته است او صحبت حضرت رسول را درک کرد ولی مؤلف الاصابة می گوید ...
رشیدالدین سنان . [ رَ دُدْ دی س ِ ] (اِخ ) در نزدیکی بصره پا به عرصه ٔ وجود گذاشت و در سال 1193 هَ . ق . درگذشت . پیشوای اسماعیلیه و معروف ب...
ابراهیم بن سنان . [ اِ م ِ ن ِ س ِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن سنان بن ثابت بن قره ٔ حرانی صابی (296-336 یا 338 هَ .ق .). مهندس و ریاضی دان ...
ابن سنان خفاجی . [ اِ ن ُ س ِ ن ِ خ َ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن محمدبن سعید خفاجی شاعر. مذهب شیعی داشته و از مردم حلب بوده است و در 466 هَ .ق...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.